Thursday, October 12, 2006

نامه چهارم( 4) حضرت امام خمینی قدس سره



فرج الله خاکخور تهرانی
طنز
نامه چهارم( 4) حضرت امام خمینی قدس سره
و نارضایتی ایشاندر باره نامه مسعود خدا بنده
به رئیس کانون هابیلیان و باقی قضایا...

بسمه تعالی
لکن بدون مقدمه و با کمال تعجیل وتاسف! باید خدمت شما نور چشم عزیزم عرض بکنم، و تاکیدات موکده کرده بوده باشم، که با وجود علائق و روابط قلبیه و دینیه و دنیویه، که مابین بنده وجنابعالی وجود داشته و دارد و البته وجود خواهد داشت، بالحقیقه بنده در این ایام، هم از جانب شما، و هم از جانب ان یکی نور دیده «مسعود»، که بحمدالله و بعون الله تعالی، هر دو تاتان هم، در لندن و در جوار هم به سر می برید، بعد از مطالعه و تدبر و تامل در دو نوشته ایشان وسرکار، دچار «چیز گیجه متواتر»ی شدم، و یک حالتی وانقلابی در بطن و درون بنده دست داد که نه می شود گفت و نه شنید، که مسلمان نشنود و کافرهم البته نبیند!. بعد از مطالعه مکتوبات ! آقا سید احمد آقا هر چه طشت و دولچه بود آورد جلوی بنده، و لی بازهم کفایت غثیان ناشی از « چیز گیجه» بنده را ننمود، وباعث جریان و سریان کثیره و آبرو ریزی فراوان شد.حالا هم همینطور مضطجعا و مستلقیا دارم بنده تقریر می کنم، و احمد آقا تحریر می کند. بنده حالتم که بهتر بشود،البته به آن یکی مسعود نامه علیحده ای خواهم نوشت، و اشاره خواهم کرد که، با آن جوابت به نامه آن کسی که از تپیف نامه نوشته بود، و غفلت نموده و آن را در سایت خودت درج نمودی، به طور جد تمام رشته ها را پنبه نمودی و تمام بندها را به آب دادی و تمام گلابها را به مصرف رساندی!. و تمام اسرار را آشکار کردی.
آخر برادر مکتبی و نور دو دیده !ما با خودمان تامل و تفکر و تدبر می نمودیم که سرکار آنطور که در رساله و کتاب خودت نوشته ای، سالها ی متمادیه و مدیده و عدیده در کارهای بین الملل و امور مربوط به سیاسیه بوده ای! حالا چطور است که به اندازه ابل دوکوهانه افریقی و حمار اسود قبرسی و نعجه یعنی بز پاکستانی هم، فهم غوامض مسائل پلتیک را نمی کنی! چرا تامل نمی نمائی که آن کسی که از تپف نامه نوشته بود، آمده بود و از مرز سرکار با جمهوری اسلامی، ومرز سرکاربا انواع قواتل و سوارق و جوانی و اراذل ! سئوال کرده بود ،که شما در اساس عرض فرمودی که: مرز که هیچ! دیگر در اساس درزی هم وجود ندارد و درز ومرز چنان یکی شده که در اساس دیگه قابل تشخیص نیست! و با این جواب سرکار، دیگر گمان نکنم که سرکار در اساس به عنوان وسیله ای مع الاسف مستعمل، برای جمهوری عزیز ما مورد استعمالی داشته باشد وبه نظر بنده بهتر است ایشان زودتر برگردد به مملکتش! و سر خانه و زندگی اش!، و اقلا تا جمهوری ما بر سر کار است نفسی بکشد، که خداوند متعال هم درست نمی داند با این اوضاع چند صباح دیگر چه خواهد شد، و چه بر سر مزار بنده و اقا سید احمد آقا خواهد آمد، و هر لنگه نعلین سید علی آقا را در کجا، و هر تکه از اورکت برادرمان احمدی نژاد را کجا، باید به دنبالش بگردیم که خداوند متعال مع الاسف فرموده است : فسیرو فی الارض فانظرو عاقبه المکذبین و یعنی نگاه کنید که در زمین چه بر سر ادمهای کذابی مثل بنده وشما میاد و بدتر از آن گفته است که الیس الصبح بقریب؟ آیا صبح نزدیک نیست؟بنده البته می گویم خیر ولی مع الاسف صبح نزدیک است.
باز هم مع الاسف بگذرم! بنده هنوز از مطالعه این نامه فارغ نشده بودم، که برادر عزیزم قابیل! که فی الحقیقه مرشد بنده، و پایه گذار برادر کشی و خونریزی، یعنی مبنا و سنگ بنای جمهوری عزیز ماست آمد، و نامه سر کار را که به رئیس هابیلیان! تحریر کرده بودید به دست بنده داد. بنده در ابتدای به امر! نگاهی به نامه کردم و احساس کردم چیز گیجه دارد مکرر می شود و با حالت تحیر پرسیدم: این نامه که خطاب به هابیل است! چطور است که سر کار که قابیل باشید آن را دریافت نموده اید ؟!. برادرمان حاج آقا لاجوردی که در اکثر اوقات با ایشان به موچول بازی مشغولند مشکل را آسان فرمودند و توضیح دادندکه: در حقیقت این هابیلیان! همان قابیلیان!! هستند که برای این که بتوانند در سازمانهای حقوق بشری علیه این منافقین از خدا بی خبر، فعالیت داشته باشند وخونخواهی بنده و امثال بنده را بکنند ! به دلیل بی ایمانی مردم و ضعف اسلام در غرب ورواج بی حجابی و تبلیغات دشمنان اسلام!! بناچار از اسم و رسم هابیل استفاده میکنند، و احمد آقا هم با فراست عجیبی که طبق معمول باعث تحیر است گفت: که در ضمن هابیل و قابیل هر دو«بیل» هایشان مشترک است، و «ها» و «قا» هم که اختلاف چندانی ندارند! بنابراین چندان اهمیتی ندارد که قابیل بشود هابیل! و مشغول فعالیتهای حقوق بشری بشود. علی ایحاله بنده مشغول مطالعه شدم! وتا وقتی نامه سرکار را بتوانم تمامش کنم،مع الاسف به دفعات عدیده و شدیده «چیز گیجه» ، بنده مکرر و متوا تر! شد، و بنده با خودم گفتم: که این چه حکایت و در حقیقت بلاهتی است ، که دارد از نور چشمان من ، که ماشالله تعالی ، سالیان طویله ، نه در طویله و امثالهم ، بلکه در فرنگ طلب علم نموده، و از طلاب تحصیلات عالیه اند دارد حادث می شود؟!.آخر شما « دو مسعود» چرا به اندازه آن «دو سعید»، هوشیار نبوده اید!! واین مسئله را نمی فهمید که ما شما را لازم داریم!، ما شما را لازم داریم که اپوزیسیون این منافقین از خدا بی خبر باشید!. اسلام عزیز شما « دو مسعود» و «دو سعید» را چه در انگلیس و چه در مملکت ژرمن و چه در بلاد کانادا !لازم دارد که نشان بدهید، بعون الله تعالی !هم با جمهوری اسلامی مخالفت دارید! و هم با منافقین از خدا بی خبرموافقتی ندارید! .اسلام عزیز شما را لازمتان دارد که: ریشتان را بتراشید! و سبیلتان را بگذارید! واز جمله کراواتتان را هم آویزان کنید! و یک دار و دسته ای راه بیاندازید که بشود با آن امورات مبارزه با این منافقین از خدا بی خبر را در فرنگستان جلو ببریم و گرنه، در داخل مملکت، انواع گوساله گابها هستند که می توانیم،البته با وجود آنها انواع مرکزها، و دار و دسته جات، را راه بیاندازیم و قابیل را بکنیم هابیل، و حاجی ذی الجوشن را بکنیم رئیس دسته سینه و نوحه خوان هیئت عزاداران حسینی!، وبرادرمان ابن ملجم را دستور بدهیم بشود رئیس جمعیت محبان علی!، ولی دور از جان شما و بلا نسبت شما !!کدام حماری اینها را باور می کند؟ که ناگفته نماند که خود ما هم بعضی اوقات، از این کارهای خودمان دچار تحیر می شویم در داخل مملکت و خودمان هم از کارهای خودمان عجب عجب می کنیم، حالا شما چطور است که تامل نمی کنید؟ و اینطور نامه ای را می نویسید به رئیس هابیلی ها در ژنو!. چطور است که شما تامل و تدبر نمی کنید که، این تبعیدی ها و پناهنده هائی که ما داریم کوشش می کنیم هدایتشان کنیم به داخل مملکت!! و امیدمان هم به شماست! تمامشان به ریش نداشته شما که می خندند هیچ! ، این غربی ها ی کافر و بیدین هم که به اندازه شما طویل الگوش نیستند البته می فهمند که با تمام این طبل وسرناها، مع الاسف یک اپوزیسیونی علیه منافقین از خدا بی خبر وجود ندارد، و هر چه هست همین قابیلی ها هستند، واین غربی ها در حال حاضر بخاطر چند تا بشکه نفت و بنزین است، که لکن زیتونه های ما را می نوازند و گرنه اینقدر طویل الگوش نیستند که ندانندکه: این ما بودیم و هستیم و خواهیم بود که به دار آویزان کردیم و می کنیم! . این ما بودیم و هستیم که از بچه نه ساله تا پیرزن و پیرمرد نود ساله را کشتیم! این ما بودیم و هستیم که این همه را در تنور جنگ ریختیم! این ما بودیم و هستیم که دست و پا می بریم و سنگسار می کنیم و غارت می کنیم و این ما بودیم که از بس تغوط فرموده ایم و ادرار فرموده ایم! مساحت مملکت را تا وقتی جمهوری اسلامی بر سر کار است با متر مکعب باید حساب بکنند ! اینها این چیزها را می فهمند، حالا شما چطوراست با این تحصیلات طویله متوجه این امر خطیر نشدید، چطور متوجه نشدید که ما شما را لازم داشتیم البته، تا بتوانیم در پناه کار شما و معلومات و سابقه شما و چهره های مظلوم و حق بجانب شما و ارادت شما به خودمان، بتوانیم این قابیلی ها را که سی سال است دارند هابیلی ها را پوست می کنند، به عنوان هابیلی روانه کنیم به ژنو، تا خودشان خونخواه قابیلهای هابیل شده بشوند، و چنان وضعیت هردمبیل هابیل در قابیلی درست بکنند، که به قول معروف معلوم نشود،در پایه کی هابیل بوده، و کی قابیل؟ و آیا هابیل قابیل را کشته یا قابیل هابیل را؟ و کی باید از دست کی به ژنو برود؟ و طوری بشود که به قول این هادی خرسندی خبیث و ملعون چنان همه چیز در همه چیز ادغام بشود و مداخله بکند که در نهایت ماجرا نه مال عیال ما مشخص بشود و نه مال عیال همسایه ما!؟حالا شما با این همه فضل و دانش وتحصیلات طویله! یک نامه ای نوشته ای به رئیس قابیلیها و چنان اظهار مخلصیت و ارادت و معذرتی کرده ای که آدم را به یاد حرکات ذنب یعنی دنب آن سگهای مادر مرده دم دکان قصابی می اندازد و مع الاسف دیگر به قول مرحوم ایرج میرزا کاری است گذشته است و سبوئی است شکسته است!! و برای ادامه بهتر است سر کار هم کم کم اسباب و اثاثیه را جمع نموده ودر معیت اهل و عیال بفرمائید به داخل مملکت و در کنار مرقد و بارگاه بنده چند صباحی را به نماز و دعا گذرانده واقلادر زمره صادقان قرار بگیرید تا بعد ببینیم برای مبارزه با این منافقین از خدا بی خبر چه باید کرد و چه نباید کرد. که خداوند متعال فرموده است : ان الشاهنامهُ البته آخرش خوش است.
روح الله الموسوی الخمینی (راحل)

No comments: