Wednesday, October 18, 2006

نامه ششم( 6) حضرت امام خمینی قدس سره


فرج الله خاکخور تهرانی (دال – میرک)
طنز
نامه ششم( 6) حضرت امام خمینی قدس سره
درباره مقاله سایت ایران دیدبان علیه نامه پنجم فرج الله خاکخور تهرانی
و تاکید موکد حضرت امام از عدم درگیری با طوایف خطرناک و کثیر العده خاکخورها!
بسمه تعالی
فرزند عزیزم
لکن امروز، بنده بر حسب عادت قدیمه، تازه خواب قیلوله را آغاز به ابتدا نموده بوده بودم ،و با کمال مسرت داشتم خوابی از ایام حیات پر برکت و رحمت خودم را مشاهده نموده می نمودم، و به رای العین، و رویای صادقه می دیدم، که چطور دارم احکام اعدام و تعزیز و تقتیل و قصاص وکشتار را صادر نموده و امضا و مهر می کنم و توسط شما نورچشمان عزیزم به اجرا می گذارم! و یک حالت فرح وسرور و بهجت و مسرت قلبی و ایمانی عجیبی داشتم در این گوشه اسفل السافلین و در عالم خواب، که مع الاسف دیدم کسی دارد مرا تکان می دهد!، که بنده بناچار از آن حالت خوش یقظه القیلول وضغضغه الشیطوربیرون آمده، و دیدم مثل اکثر اوقات آسید احمد آقا هست، که آمده اخبار تازه بیاورد، و اوقات بنده را تلخ بکند،که البته همین طور هم شد!.
حاج آقا احمد آقا، رقعه ای به بنده داد، که در آن رقعه بنده متوجه شدم که سرکار، خطا نموده واشتباه فرموده، وپای مبارک را از نعلین خود مع الاسف خارج نموده، و به کفش شخص علی الظاهر مشکوک الناحیه و مجهول الهویه ای، بنام فرج الله خاکخور تهرانی نموده اید! که مطالعه این رقعه، از جهات مختلفه و کثیره، باعث کدورت خاطر بنده گردید، که لاجرم از واجبات عینی دیدم، که بنده بعضی از نقاط مابین الکدوره را اشاراتی بکنم ،که امید بنده این است که سرکار متوجه گشته، و از این به بعد در موقع چیز نویسی بذل عنایت بفرمائید که گفته اند: العاقل یکفیه الاشاره! والجاهل لایکفیه المناره! که معنی اش این میشود که: برای برادر عاقلی مثل شما همین انگشت اشاره هم البته کفایت می کند، و خدا کند که کار به آن قسمت دوم نکشد که مشکلات عدیده ایجاد خواهد نمود.
امامساله و نکته اول، که سرکار باید مورد عنایت کثیره قرارش بدهید، این هست که راس مبارک را در زیر برف ننموده، و هر کس و ناکسی را، که دارد علیه بنده و سرکارچیز می نویسد، از بقایای این گروهکی که، بیست و چند ساله که می گوئیم بقایا!! و این بقایا همچنان زیتونه های بقایای ما را! ،گرفته است و دائم الاوقات لای تخته گذاشته و می گذارد، ومع الاسف ولمان هم نمی کند، ندانید و نخوانید، که در این جمهوری شریف! چنانکه خود سرکار بیش از بنده می دانید، اکثریت این مردم نمک ناشناس نامسلمان وکذا و کذا ،می خواهند به اسلام سیلی بزنند و سر به تن بنده و شما نباشد، و اگر مع الاسف یک دری بخورد به تخته ای! و یا یک توقی به تقی بشود!! و به قول علی پسر ابوطالب که به دست برادرمان ابن ملجم مجازات اسلامی شد،اگر آن روز «تغربلن غربله و تبلبلن بلبله» برسد ،سرکار باید مثل بنده رجاء واثق داشته باشید که این ملت کذا و کذا،چنان چوبی در تغربلن ما خواهد نمود و چنان بلبله!! من و سر کار را غربله خواهند نمود! که نه مسلمان بشنود و نه کافر ببیند!ومنجمله از عمامه بنده و سرکار برای بول و غایط بچه های شیر خواره خودشان پوشک درست خواهند نمود ،وبرای اینکه سر بنده و شما البته بی عمامه و دستار نماند،خشتک شما را بر سربنده و خشتک بنده را بر سر آن برادر عزیزخواهند کشید، و کارهائی با ما خواهند نمود، که عجالتا نگفتن آن از گفتن اش بهتر است و بگذاریم تا وقتش بشود و ببینیم چه خواهد شد البته. در ادامه عرایضم و برای اینکه سرکار متوجه وجه خطیر مساله بشوید و بدانید و آگاه باشید که، خدای ناکرده نباید با اشخاص مشکوک الهویه و خطرناکی، امثال این فرج الله خاکخور تهرانی شاخ بازی بکنید! و چیز مبارک خودتان را به خطر بیاندازید! باید توجه بفرمائید که، در همین تهران کذا و کذا، که به حول و قوه الهی، حدود چهارده پانزده میلیون نفوس به هم زده است، شما اگر بگردید به رای العین ملاحظه خواهید فرمود،و حدود ده دوازده میلیون آدم را از ذکور و اناث مشاهده خواهید کرد که، از دست شدائد و مصیبتهائی که بنده و شما بر سرشان نازل نموده ایم، به فرج الله،یعنی به یک فرجی از جانب الله! ، یعنی یک گشایشی از طرف خداوند متعال و یک فرج الهی، که البته همان سرنگونی جمهوری اسلامی است دل خودشان را امید می دهند!! و مع الاسف وقتی که خوب مداقه می کنیم می بینیم که عجبا که فامیل تمام اینها هم خاکخور تهرانی است!! و این مساله هم بسیار عجیب است! و هم بسیار خطیرکه توضیحش البته ازاهم مهمات و از اوجب واجبات است.
فرزند عزیزم باید توجه لازم را بفرمایند که این آدمهائی که عرض کردم همه آنها شده اند خاکخور تهرانی!، قبلا فامیلهاشان خاکخور تهرانی نبود! و اینها قبل از این که جمهوری منحوس ما بر سر کار بیاید!،اکثرشان به اندازه لازم آب می خوردند! و نان و گوشت و میوه جات می خوردند! و غلات و سبزیجات و بقولات و تره بار می خوردند! و گوشت مرغ و جوجه و گاو و گوسفند می خوردند! وخلاصه چیزهای مختلف الطعم واللون میخوردند!، و هر کدام هم فامیلشان با بقیه تفاوت داشت، ولی، خوشبختانه ما با عنایات اسلامی خودمان، و با جمهوری اسلامی خودمان،ما آمدیم تا اسلام این آدمها را درست بکنیم، آمدیم این آدمها را از دنیا پرستی دور نموده، وبه انها عنایت کردیم !و آنها را به معنویت و زهد و آخرت طلبی هدایت کردیم! ومنت بر سرشان گذاشتیم!و بحمدالله والمنه کاری نموده ایم که، تخم مرغ دو ریالی را بخرند دانه ای 200 تومان وشاکر هم باشند، و بعون الله تعالی نهایتا به روزگاری کشانده ایم و هدایت و ارشادشان کرده ایم ، که از شدت بیچارگی باید بروند خاک بخورند! و البته خداوند متعال را هم شکر بکنند! ، بنابراین جنابعالی توجه و عنایت بفرمائید، که این خاکخورهای کذا و کذا، در تهران طایفه بسیار بزرگی هستند که روز به روز هم بر تعدادشان دارد افزوده می شود، وبجز در تهران، در سراسر مملکت در همه جا هستند، ولازم است که مطلع باشید که، اکثریت قریب به اتفاق خاکخورهای تهرانی قرابت دارند با خاکخورهای اصفهانی، و خاکخورهای اصفهانی قرابت دارند با خاکخورهای بلوچستانی و کرمانشاهی و یزدی، و خاکخورهای بلوچستانی و کرمانشاهی و یزدی قرابت دارند با خاکخورهای خرا سانی و آبادانی و خوزستانی ولرستانی و کردستانی واینها همه قرابت دارند با سایر خاکخورها در سراسر این مملکت، که البته همه در سراسر مملکت از شدت فقر کارشان کشیده به خاکخوری و با هم فامیل شده اند!، والبته این قرابت می تواندآخر الامر خطر بزرگی برای جمهوری ما به وجود بیاورد،! یعنی در نهایت مواجه بشویم با شورش و انقلاب میلیونها خاکخور!! و بر اثر شورش خاکخورهادر سراسر مملکت، یکمرتبه ببینیم که جمهوری ما سر نگون شد و مع الاسف همشهریان عبید زاکانی هم از راه دارند میرسند! و آن وقت معلوم نیست که چه خاکی باید بر سر مبارک خودمان بریزیم.
بنده با این که اطمینان کافی دارم که سرکار به یمن خدمت به اسلام و مسلمین،مانند سایر برادران و خواهران مزدور، مشکلاتی از لحاظ حوائج مادی نداشته و لاجرم عنایتی به جداول قیمتها ندارید!! ولی علی ای حاله باید توجه بفرمائید در مملکتی که:
قیمت گوشت گوسفند، یعنی گوشت امثال بنده! کیلوئی 6400تومان است!، و قیمت گوشت گوساله یعنی امثال سرکار 6200 تومان است!، و گوشت مرغ 2000 تومان است!، و یک ظرف ماست 600 تومان! و یک شانه تخم مرغ 1800 تومان! و سیب کیلوئی700تومان! و پرتقال کیلوئی 1300 تومان! و لوبیا کیلوئی 1000 تومان! و پیاز کیلوئی 300تومان! و برنج داخله کیلوئی 1200 تومان! و کره کیلوئی 3500 تومان! و شیر لیتری 650 تومان! و ششصد گرم نان 40 تومان! و یک کیلو قند 1050 تومان! است،البته اکثریت قریب به اتفاق مردم این مملکت مجبور می شوند با این فرج الله خاکخور تهرانی کذا و کذای مجهول الهویه و مشکوک المذهب و المرام ، فامیل شده و اجماعا در نقاط مختلفه کشور خاک بخورند و خداوند متعال را شکر بکنند.
در توضیحا واضحا بیشتر این که، جنابعالی توجه بفرمائید که حقوق یک کارگر رسمی در جمهوری عدل اسلامی حد اکثر 155000 تومان و حقوق یک کارمند 200000 تومانست اگر این مردم کذا و کذا خاک نخورند چه بخورند؟ در مثل که مناقشه نیست، جنابعالی فرض را بر این بگیرید که، یک کارگر و زن و سه فرزندش تصمیم بگیرند برای رعایت حفظ الصحه و رعایت حیات وحش و محیط زیست بروند و از اعضای حزب سبزها شده، ومثل جد و جده مان در بهشت فقط تفاح یعنی از سیب درختی بخورند . سرکار محاسبه بفرمائید که هر نفر از آنها اگر در هر وعده سیصد و بیست و پنج گرم سیب که بخورند، این خانواده هر روزبه پنج کیلو سیب درختی نیاز دارد و محتاج است، که قیمت این زنبیل سیب پنج کیلوئی اجماعا می شود سه هزار و هفتصد و پنجاه تومان،این مبلغ را سرکارکه ضربدر سی بفرمائید می شود 112500 تومان مخارج غذای آنها!! در ماه و30750تومان می ماند برای مخارج اجاره خانه و ایاب و ذهاب و لباس و سایر چیزها !!. تازه همین حقوق را هم، اعلام شده که به بعضی ها ماههاست نداده اند، و همینطور خبر می رسد که دائم الاوقات! هزار نفر هزار نفر و ده هزار نفر ده هزار نفر دارند اینها را اخراج نموده، و از کار بیکار می کنند که خودتان از بنده بیشتر مطلع هستید! ، وهمینطور است که اینطور می شود که، در مقابله با این خاکخورها کار سخت و خطیر می شود. البته بنده اطلاع کامل دارم که در مقابله با این خاکخورهای کذا و کذا که خاک می خورند و البته اگر چه خطرناک است چندان اهمیتی ندارد!! فراوانی نعمت و ثروت در جمهوری ما قابل مقایسه با هیچ جائی نیست و نخواهد بود! چنانکه پسرآقا شیخ اکبر رفسنجانی با عرق جبین و کد یمین، یک قلم 15000000پانزده میلیون دلار در معامله با شرکت نفت نروژی عواید داشته است و البته در پرهیزگاری و خدا ترسی این جوان مانند والد مکرمشان نه جای شک است ونه محل تردید!. نمونه دیگر را از جناب واعظ طبسی که از عاشقان مخلص حضرت ثامن الائمه علی ابن موسی الرضاست مثال می آورم! ایشان که ملای زاهد و فقیری هست و دائما مشغول دعا و نماز و ذکر آخرت، یک قلم سرمایه 15000000000پانزده میلیارد دلاری بنیاد رضوی را در ید قدرت دارند و دائم الاوقات نیز خداوند متعال را شکر می کنند به طوریکه فرزند دلبندشان جناب حاج آقا ناصرآقا که شغل کوچکی هم به عنوان سر پرست منطقه آزاد تجاری سرخس دارند، در مرز ایران و ترکمنستان برای مراسم افتتاح مبلغ دو میلیون و سیصد هزار دلار از جیب مبارک و بخاطر خیرات و مبرات و خمس و ذکوه و رد مظالم وچیزهائی نظیر این می پردازند و گویا برای ایشان صیغه های نصرانیه از خارج کشور می آورند تا البته در مرحله اول آنها را به اسلام هدایتشان کنند. حالا اینها به کنار! بنده با خبرم که برادرانی مثل آقا محسن رفیقدوست که در اسلام و ایمان و زهد و تقوای ایشان شکی نیست با ثروت ناچیز 200000000 دویست میلیون دلاری خودشان وحاج آقا عسکر اولادی باثروتی که به دلیل کار شاق فروش نخود و لوبیا! به زحمت به 400000000چهارصد میلیون دلار می رسد در جمهوری ما با تمام زهد و فقر دارند در رفاه کافی زندگی خودشان را گذرانده و بجان بنده که بنیاد گذار این جمهوری هستم دعای خیر می کنند!.البته توجه دارید که حاج آقا محسن رفیقدوست، از آنجائی که علاقه به بهبود مریضهای اسلام دارند، و نیز علاقه دارند خانه سازی بکنند و سر پناه برای افراد بی خانه بسازند! این ثروت مختصر را از این طریق و از راه فعالیت در بنیاد نور و وارد کردن داروجات و شکر آلات و مصالح ساختمانیه و از راه حلال و طیب و طاهر کسب نموده اند.نمونه دیگر برادر آشیخ علی اکبر رفسنجانی است که با دانشی که در علم کیمیا و سیمیا و لیمیا دارند سر پرستی معادن مس را در کف با کفایت خودشان گرفته و در معادن مس توفیق یافته اند به کوری چشم دشمنان اسلام، مس را به طلا تبدیل نموده! و اخوی دیگر در رادیو تلویزیون مختصر پس انداز چند ده میلیون دلاری تهیه دیده اند! و اقوام و اقارب دیگرشان از جمله برادر عیال ایشان و عیال خواهر ایشان وعموزاده و خاله زاده و همشیره زاده ها و... زحمت کشیده و عرق ریخته و با صادرات پسته و ایجاد خطوط هوائی برای تسهیل مسافرت مستضعفین و تاسیس شرکتهای تولید اتوموبیلهای کره ای برای خدمت به درراه ماندگان و ابن السبیل، و تاسیس شرکتهای نفتی، و راه اندازی شرکت ایجاد مترو که تا کنون هفتصد میلیون دلار سرمایه به کار انداخته، از راه حلال ثروتی که کم کم دارد ارقامش سرگیجه می آورد تهیه بنمایند. فقیرترین عضو خانواده اکبر آقا البته پسر ایشان آقا یاسر آقاست که یک قلم سی هکتار زمین در لواسانات دارند ،که از قرار هر هکتاری چهار میلیون دلار می شود 120 میلیون دلار ناچیز! البته آقا یاسر آقا در بلژیک، درس تجارت خوانده و این مایملک ناچیز را از شدت علاقه به کودکان مملکت و تاسیس کارخانجات غذای کودک! و آب آشامیدنی،و ماشین سازی تهیه کرده است. حالا بگذریم از میلیاردها پولی که این خانواده شریف در بانکهای لوکزامبورگ و سوئیس به حساب مستضعفان سپرده اند تا انشالله در روز مبادا به مردم محتاج وفقیرکمک بنمایند، ونیز کنترل اسکله های تجاری مربوط به مناطق اقتصادی در خلیج فارس و تاسیس هتلهای زنجیره ای در تایلند و دوبی و گوا، و بسا تلاشهای تحسین انگیز دیگر که همه و همه شایسته سپاسگزاری است و نشان می دهد در این جمهوری اگر میلیونها میلیون خاکخور وجود دارد، در بنا و بنیان و در اساس اساسا فقری وجود ندارد!و حتی انسان مسلمان و مومن اگر همت بکند،در این مملکت می تواند بجای این که خاکخور شود و خاک بخورد، هر سه وعده صبحانه و نهار و شام خودش را طلا و جواهر بخورد، و کم هم نیاورد. بنده به همین مقدار توضیحات مختصراکتفا نموده، و بیشتر از این سرکار را به مجلات مختلفه اقتصادی و گزارشات متعدده از وضعیت اقتصادی خاکخورها و طلاخورها در جمهوری اسلامی احاله می دهم، و از جمله سرکار می توانید به مجلات اقتصادی و معتبر فوربس مراجعه بفرمائید و بدانید در مملکت چه خبرهاست! و جها و چها در جریانست، و مساله فقط مساله این گروهگ، و بقایای این گروهگ از خدا بی خبر منافقین نیست! و این فرج الله خاکخور خبیث هم از این بقایا نیست! که خاکخورها فراوان هستند، و به یمن آن رفاه اقتصادی عجیب و غریب طلا خورهای مومن و مسلمان است که، چنانکه اطلاع دارید بیش از سیصد هزار تن زن و دختر مومن و مسلمان خیابانی، در پایتخت و مرکز جمهوری اسلامی و مملکت شیعه اثنی عشری ما و جود دارد، که هر روز هم دارد با پیشرفتهای این جمهوری! بر تعدادشان افزوده می شود، و اینها هم همه البته، از قوم و قبیله خاکخورهای ملعون هستند، که نمی توانند با معنویت و ایمان اسلامی خودشان را کنترل نمایند، و خاک بخورند و خدا را شکر کنند وبرای خرید نان و شیر و پرداخت بهای آن است که اینها مع الاسف می آیند در خیابانها، و آبروی اسلام را می برند. اینطور هست که بنده سرکار را توجه می دهم که،در چنین مملکتی و چنین وضعیتی! بنده و سرکار و سایرمسئولان نظام، از آسید علی آقا گرفته، تا آقا محمود آقا، با ایمانی اسلامی گرفته ایم و روی سرنیزه نشسته ایم!! و این سرنیزه همان شرایطی است که خدمت شماعرض کردم ،وسرکار عنایت دارید، که البته می شود بر سریک نیزه یک مدتی تکیه کرد، ولی نمی شود روی آن به نشست که خوف آن هست که، یکمرتبه آن سرنیزه از نواحی تحتانی وارد بشود و از نواحی فوقانی خارج بشود که اگر چه این عمل جایز نیست ،البته همین طور هم خواهد شد و این بقایای گروهک منافقین هم از آنجا که در اساس تکیه شان را بر خلاف من و شما که داده ایم به آن سرنیزه، داده اند به این خاکخورهای خبیث، و ازآن اول کار هم می خواستند کارها بیفتد به دست جماعات ملعون خاکخور، وما نگذاشتیم و نپذیرفتیم، وبه همین دلیل هم آنها را گرفته و کشته و می گیریم و می کشیم، اینطور نیست که از بین بروند که تا این خاکخورها هستند این منافقین از خدا بی خبر از بین نمیروند علی ایحاله انقلابی خواهد شد که به طور جمیع الاطراف ترتیبات ما را مرتب خواهد نمود وخیال سرکار راحت باشد که به حول و قوه الهی این ما هستیم که علیرغم ثم استقامو،آخر الامربه طور قوی و محتوم زرتیشن خواهیم شد و زحمت را کم خواهیم کرد. در رقعه سرکار یک مطالب و نکات دیگری هم در باره لمپن بازی و این چیزها وجود داشت و ملاحظه شد که به دلیل طول مطلب بنده سعی می کنم در نامه بعدی سرکار را در جریان قرار بدهم و شما را هدایت بفرمایم که گفته شده است هدایه الجهلاء بالجهلا من اهم وظایف السفهاء والحمقاء و ثم استقاموا حتی زرتیشن جمیعا من الصغیر و الکبیر!
روح الله الموسوی الخمینی (راحل)

Tuesday, October 17, 2006

نامه پنجم(5) حضرت امام خمینی قدس سره




فرج الله خاکخور تهرانی
طنز
نامه پنجم(5) حضرت امام خمینی قدس سره
به مسئول تحریریه سایت ایران دیدبان و تقاضای
اخراج یکی از اعضای هیئت تحریریه ایران دیدبان

بسمه تعالی
لکن بنده نمی دانم، از بابت خطاهای متواتره و متکاثره شما، در اینجا از کجا خاک پیدا بکنم، و بر سر خودم بریزم، چون مع الاسف اینجا هر چه هست انواع نیمه سوزهاست! ، هر چه هست انواع خاکسترهاست!،انواع فلافل وخرادل ونوشادرات است و هیچ نوع از انواع خاک پیدا نمی شود که تا بنده بر سر خودم، و همچنین حاج آقا احمد آقا از دست شما برادران و خواهران بریزم .
در اینجا که جز حاج آقا اسدالله و سید احمد آقا کسی نیست و بنده نمیدانم چه باید بکنم؟ بنده از بابت مسامحات دائم التواتر و کثیر التزاید شما، حتی این فرصت لازمه را هم ندارم، که مطالعات علمیه خودم را، نزد استاد الاساتید ازل و ابد خود، تلمذ نموده وتکمیل بنمایم! ، از جمله دیشب تا نیمه های شب با برادرمان جناب ابن ملجم، که در رابطه با ضربت زدن او را دعوت کرده بودم که بیاید خدمت بنده، و با شیطان رجیم که تازه از سفر تهران برگشته بود و سلام و دعای سید علی آقا و برادر عزیزم آقا محمود و سایر علمای جمهوری را برای ما آورده بود اوقات بسیار خوشی داشتیم! وبا جناب شیطان صحبتی داشتیم، و داشتیم،شکیات خود را در باب خلقت، ودر باره این مشکل غامض که:
چطور شده که خداوند متعال علیم که همه چیز را از قبل می داند! و سر رشته تمام امور چه در گذشته و چه درحال و چه در آینده در ید اقتدار اوست و البته بوده و خواهد بود، و خودشان هم در باره این امر فرموده اند و تعز من تشا و تذل من تشا! یعنی: من هستم که عزیز می کنم، چنانکه ما را کرده و من هستم که بدبخت و بیچاره می کنم!چنانکه بحمدالله ملتی را اینطور کرده! و همچنین گویا در باب خلقت فرموده است که: ما رمیت اذ رمیت! یعنی در دل شبهای تاریک! این شما نیستید که تیر می اندازید! بلکه این من بوده ام که انداخته ام تیر را! و من هستم که تیر را می اندازم بجائی که باید و شاید! و به همین علت هم که ایشان تیر را انداخته اند و بحمدالله تیر به هدف برخورد کرده است به ما می گویند «آیه الله!!» «آیت» هم البته به معنی «نشانه» است!! حالا چطور شده که ایشان که قاعدتا تیر را باید انداخته بوده باشد! آمده و از دستش در رفته! و یک آدمهائی مثل بعضی از ما آخوندها را و یا شما برادران و خواهران شریف و مزدور را! با این صورتها و سیرتهای منحوس و واجب الکفاره! خلقت نموده، و باعث شده است که این همه فساد و جنایت و خیانت نموده، و ملتی را بیچاره کرده!! و دنیائی را بهم بریزیم، و طوری بشود که پاره ای از آدمها اساسا بخاطر این کار،یعنی خلقت امثال بنده و شما، در عقل و شعور علت العلل، و استقص فوق استقصات، یعنی، پروردگار شک بکنند را، بر طرف می کردم، و از شیطان داشتم این سرخفی اکبرو رازمکتوم اعظم را می شنیدم که:
خلقت ما آخوندها و شما برادرها و خواهرها! در اساس کارخداوند متعال نبوده، وکار ایشان ! یعنی جناب شیطان! بوده، و ایشان یعنی جناب شیطان محبت و عنایت فرموده و به دلیل این که مسامحه ای در ذکر بسم الله درموقع اذ رمیت انجام شده! ایشان یعنی جناب شیطان، که معمولا در خانه علمائی مثل ما تردد دارند!! از فرصت حسن استفاده کرده و انداخته اند، ومارمیت کرده اند، وجماعتی از ما آخوندها و شماها را خلق نموده اند! وبخصوص بر خلاف سایر علما که در کارخانه و به صورت سری سری و اتوماتیک و گویا در انگلستان و در کارخانجات روایال و سلطنتی، به صورت جوجه های ماشینی ما رمیت میشدند و ساخته می شدند! ایشان، خود بنده را لطف کرده، و با دقت مخصوص و به صورت دست ساز ساخته اند،والبته بعد از پایان کار!این خلقت را به ریش پروردگار بسته اند تا باعث گمراهی مردم بشوند!، در هرحال مشغول صحبت بودیم و بنده داشتم این ماجرا را می شنیدم که: یکمرتبه حاج آقا احمد آقا ،در حالیکه با یک دست کامپیوتر هندی خودش را گرفته، و با دو تا دست دیگرش!بر سر و کله خودش می کوبید، و چشمهایش از شدت گریه در آن هوای سوزنده به طور عجیبی ! بخار می کرد، به طرف ما آمد و گفت: تماشا بفرمائید! که دوباره برادران و خواهران اطلاعاتی چه دسته گلی به آب داده اند! و چه خاکی بر سر ما نموده اند! بنده هم که هنوز از حالت تحیر،بخاطر نامه های مسعودین به خودم نیامده بودم! گرفتم کامپیوتر احمد آقا را! ومطالعه کردیم به اتفاق شیطان و آن تخم شیطان سه نفری!، و از شدت تحیر و تعجب، اضافه بر دودهائی که در اینجا به دلیل گرمی فوق العاده ازمنخرین و مقعدین و تمام منافذ فوقانی و تحتانی ما بیرون می آید، دود دیگری هم بر این نوع دودها اضافه شد، و از کله ما و شاخهای مبارک شیطان،دود تحیر و تاسف بلند شد! .
برادر عزیز!
آخر این کدام حمار طویل الگوشی ست، که گرفته این ترجمه مقاله خبرنگار نشنال پست را زده است در سایت ایران دیدبان!. این کدام گوساله گابی است، که مقاله ی کودکان جنگجو آن هم قسمت پنجمش را گرفته زده دراین سایت شریفی که، در طول ماه که می آید ومی رود، یک صد صد و پنجاه تائی مقاله می زند علیه این منافقین از خدا بی خبر! و وفادار ترین برادران و خواهران مزدور و جنایتکار شریف و زحمتکش ما از صبح الی شب و از شب الی صبح در آن دارند چیز می نویسند علیه این منافقین!.
بنده از همین جا حکم می کنم!دستگیرش کنید کسی که این کار را کرده است! این را بگیرید و بدهیدش به دست برادران وزارت اطلاعات ما ، یعنی خودتان بگیریدش و بدهیدش به دست خودتان!!تا مشخص بشود که ماجرا چه بوده است؟.
بنده در اینجا و در حالی که دستم از چاره کوتاه است! دچار این ظن و گمان هستم که، همانطور که ما تلاش کردیم برادر عزیزمان سعید کاناداچی که اگر چه فامیلش سلطان دارد ولی برای رد گم کردن است و ایشان بیشتر امامپور هستند را به عنوان نفوذی نظام به ترکیه فرستاده و او را به مجاهدین قالب بکنیم و نشد و آنها مع الاسف متوجه شدند و او را چرب نموده و همراه با یک بیلاخ منافقانه و ضد اسلامی !!این برادر شریف را به عنوان نفوذی به ریش ما بستند و به ما قالب نمودند!! اینها موفق شده اند شاید یک نفری را نفوذ بدهند در اینجا! تا ترجمه این مقاله را بزند در ایران دیده بان!! و زحمات ما را بر باد، و مع الاسف باد بر زحمات ما و شمابدهد. تمیدانم که چرا بنده بعد از مطالعه این مقاله بی اختیار به یاد والد مرحومم و خاطرات شیرین هندوستان افتادم.
بنده وقتی که طفل بودم و در هندوستان با ابوین خود در کلکته زندگی می کردم، گاهی اوقات که سوار بر فیل می شدیم تا به زیارت و به بنارس به تماشای مارگیری برویم، بنده بر پشت فیل از ترس خودم را خراب می کردم وابوی بنده به زبان نیمه هندی و نیمه عربی می فرمود: روحی جانکم !جدا که تغوط کرتاهه! ، حالا بنده هم به شما باید عرض بکنم که جدا که تغوط کرتاهه وبه ترکی هم اضافه می کنم که حقیقتا آفتابه گتیر!!
برادر عزیز!
.بنده از جنابعالی سئوال می کنم، که آیا شما این مقاله را مطالعه و قرائت فرموده اید؟. الان حدود چند ماهی است که اخوین ما و این برادرانی که با انجمنهای نجات کوشش می کنند جمهوری اسلامی را نجاتش بدهند، در بلاد غرب دارند شب و روز عرق می ریزند، و گاهی از شدت تلاش و زور زدن به بیمارستانها مراجعه نموده وفتق و برخی نقاط حساس را بخیه می زنند، که اثبات بکنند که: این منافقین از خدا بی خبر افراد را بزور نگهشان می دارند در عراق! و زندانشان می کنند! و ضرب و جرحشان می کنند! و نمونه هم این مسئله سمیه محمدی است، واین مقاله کذا و کذا!!. ولی با اینهمه تعب و رنج و زحمات عدیده و این عرقریزانها، این مقاله ملعون نشنال پست! چنان کاری انجام داد و چنان گلابی بر سر و ریش ما زد ،که باید هر کداممان چندین و چند بار باید دوش گرفته و غسلهای ترتیبی و ارتماسی بجا بیاوریم تا خودمان را تمیز بکنیم.آخر
مگر بنده سابق بر این، به سرکار و سایر برادران و خواهران تذکر نداده بودم که بیش از این تدبر و تامل و دقت بفر مائید!
مگر بنده بعد از مطالعه تعدادی از مصاحبه های آن افرادی که از تپف به ما ملحق شدند و در مصاحبه هایشان گفته بودند که:
این منافقین از خدا بی خبر ما را در ترکیه گول زدند و گفتند بیائید تا از عراق شما را بفرستیم خارجه! ولی لد الورود به قرارگاهشان اول پولهای ما را گرفتند!! و بعد سی چهل نفر!! ریختند بر سر ما و ما را به مدت شش ساعت با مشت و لگد زدند!! و بعد چند روز ما را آویزان کردند!! و بعد به ما تفنگ و فشنگ دادند و گفتند باید با جمهوری اسلامی بجنگید!! و ما هم اجبارا چندین سال ماندیم و جنگیدیم! مگر من با مطالعه این مصاحبه های عجیبه و غریبه به سرکار نامه ننوشتم که مواظب باشید و هوشیار باشید و اشتباه نکنید در اینگونه موارد.
مگر بنده به سرکار و سایر برادران ننوشتم که:
اول این که ازتندروی دوری نموده ورافت و رحمت اسلامی را مد نظر قرار بدید و از سنگسار معدودی از برادران خاطی و مخطی وغالبین و مغلوبین و فاتحین و مفتوحین و ناصرین و منصورین و ضاربین و مضروبین و قس علیهذه چلوگیری بفرمائید چون در شرایط اضطراردر تپف وضعیت متفاوت بوده و بعضی از علما هم نظراتی دارند در باب کراهت و نه حرمت بعضی چیزها در سفر، و اگر قرار بر سنگسار باشد خیلی از علما ئی هم که از بزرگان جمهوری ما هستند به قول عبید زاکانی ملعون! ، بجز زندیق بودن بندیق هم هستند که مدارکش هم برای روز مبادا در نزد برادران اطلاعاتی ما مستور و محفوظ است وبه خداوند متعال باید پناه برد که بنده و شما هم اگر در تپف بودیم و می خواستیم به جمهوری اسلامی بپیوندیم معلوم نبود چه بلایائی بر سر هم می آوردیم که استغفرالله ربی و اتوب الیه!!
مگر بنده با توجه به این مصاحبه ها نفرمودم که به فرموده برادرمان عصفور! یعنی گنجشک توجه بفرمائید که به او گفتند : منار به آنجایت و گنجشک عرض کرد : اولا که من از پیروان خط امام و از خردادی ها نیستم ثانیا تکلیف مالایطاق نفرمائید و سوما یک چیزی را بگوئید که بگنجد!!
مگر بنده تذکر ندادم که توجه بفرمائید که به سرنوشت آن برادر بسیجی دچار نشوید که پس از پایان جنگ تحمیلی و رهائی از زندانهای صدام حسین کافر عفلقی آمد پشت تلویزیون و در بیان جنایات بعثیون گفت: اینها در دوران اسارت ما ،یا ما را مورد تجاوزات مکرر، آنهم از نوع غیر اسلامی بعثی قرارمان می دادند، و یا اینکه شهیدمان می کردند، و چون متوجه شد بند را آب داده است اضافه کرد البته بنده از زمره کسانی بودم که شهیدم کردند!! .
با اشارات مکرر بنده مگر عرض نکردم که دروغ را البته باید گفت که این مساله از اهم مهمات در جمهوری ما هست و گفته اند که النجاه فی الکذب! ولی توجه بفرمائید که دائم الاوقات باید صد گرم دروغ را به حدود سیصد گرم دجالیت قاطی نموده، و روزی سه بار به خورد مردم داد تا باور بکنند. به عنوان مثال بنده فراموش نمی کنم که در دوران کودکی گاهی از اوقات بنده برای خرید نخود و کشمش از جیب والد مرحوم خودم مقداری پول خرده سرقت می کردم، و اما مقداری از این پول را در جیب همشیره یا اخوی خودم قرار می دادم، و بعد خود بنده همراه با ابوی دزدها را پیدا می کردیم و تنبیه شان می کردیم و بخاطر همین هم ابوی به بنده مقداری پول خرده جایزه می داد! راه کار این است برادران عزیز! نه این که یکی بیاید بگوید مرا اینطور و آنطور می کردند. حتی این آقاسید احمد آقا هم با تمام هوش و فراستش!! وقتی این مصاحبه ها را می خواند از خنده به پشت افتاده و ریسه غیر اسلامی می رفت. بنده خدمت سرکار نوشتم ما خودمان در این زمینه تجارب عدیده داریم! ما در جمهوری عدل اسلامیمان چندین ده هزار نفر را کتکشان زده ایم! وهزاران هزار نفر را کشته ایم !افراد را انواع تعذیبها نموده ایم !و از جمله آویزانشان کرده و می کنیم! ولی کدام حماری باور می کند که سی نفر آدم یک نفر را به مدت شش ساعت کتکش بزنند و طرف زنده بماند! و بیاید پشت تلویزیون بلبل زبانی بکند !!یا یک نفر را یکشبانه روزآویزانش بکنند و دستهایش کنده نشود!! و بعد از آن هم تفنگ و فشنگش بدهند تا برود و با جمهوری اسلامی بجنگد!!! و او هم بجنگد!! واقعا این مقالات و ربط و ارتباط مسائل عجیب و غریب این مصاحبه ها، بنده را به یاد افتادن کلنگ از آسمان و بوق زدن درشکه و غش کردن آفتابه و آیه الله شدن سید علی آقا !وحل مشکل تمدنه به دست جناب خاتمی می انداخت! و مگر بنده اینها را نگفتم و جنابعالی راه و روش دیگری در پیش نگرفتید! پس چطور شده که این مصاحبه کودکان جنگجو را می زنید که به قول دکتر ساعدی که بنده فیلم گاوش را به دلائل خاصی علاقمند بودم و مع الاسف عاقبت کافر شد زرتیشن بشویم و کلکمان کنده بشود.
بر این سابقه ما مدتهای مدیده است زور می زنیم و اعلام می کنیم و تبلیغ می کنیم و اعلامیه و اطلاعیه می دهیم که:
این دختر را به زور برده اند!
اما عجبا که در مقاله ملعونه کودکان جنگجو بنده میبینم که این خانم با تلفن با وکیل صحبت نموده که :
نخیر بزور نبرده اند و خودش رفته است!
ما عرض کرده بودیم:
ابوی ایشان راضی نبوده
ولی مقاله می گوید:
که نخیر والد ایشان راضی بوده است!
ما عرض کرده بودیم که:
آنجا به زور نگهش داشته اند.
ولی مقاله می فرماید که:
دولت کانادا گفته چون هفتصد و سی روز دور از مملکت بوده پناهندگی اش لغو شده!
ما عرض کرده بودیم که:
وکیل می خواهد بیاوردش ولی این منافقین از خدا بی خبر نمی گذارند.
ولی مقاله می فرماید که:
این خانم تلفنی گفته بنده مجاهدم و نمی خواهم بیایم!!
ما و پدر ایشان و تمام برادران و خواهران شریف و مزدورعرض کرده بودیم که:
این خانم گروگان است!.
و دادگاه فرموده:
حرف ما مفت است چون او خودش گفته مجاهد است!
ما عرض کرده بودیم که:
او سال دو هزار و چهار می خواسته بیاید!
و او خودش می گوید:
در سال 2006 نمی خواهد بیاید!!
خلاصه بر دارید و قرائت کنید این مقاله را تا ببینید ما چه چیزها معروض داشته بودیم و وکیل و روزنامه و دادگاه چه چیزها فرموده اند و همین جاست که بنده با دچار شدن مجدد به چیز گیجه واقعا نمی دانم چه باید کرد و چه نباید کرد فقط در این چیز گیجه، به ذهن بنده دائم خطور می کند که: یا این برادر یا خواهری که گرفته و این مقاله نشنال پست را زده نوعی از انواعی است که نفوذ نموده، و یا به دلیل اوضاع در هم و برهمی که وجود دارد ایشان هم بسیاری از مسئولان جمهوری اسلامی دچار چیز گیجه شده است و توجه ننموده است و گرفته است و این مقاله ملعونه را زده است. در هر حال تحقیق بفرمائید و در اسرع اوقات بنده را از نتیجه کار مطلع نموده و توجه کافی و وافی بفرمائید که این گونه آبرو ریزی ها مکررو متواتر نشود که در هر حال آخر و عاقبت روشنی در انتظار ما و شما نبوده و نخواهد بود و خداوند متعال مع الاسف فرموده است فسیعلم الذین ظلمو ای منقلب ینقلبون که معنی سهل آن اینست که فسیعلم الذین می کند خداوند متعال آدمهائی مثل بنده وشما را که چطور هتکشان را پتک خواهد کرد که انشالله بزودی واقع خواهد شد. موفق و موید باشند تمام خواهران و برادران.
روح الله الموسوی الخمینی(راحل)








Thursday, October 12, 2006

نامه چهارم( 4) حضرت امام خمینی قدس سره



فرج الله خاکخور تهرانی
طنز
نامه چهارم( 4) حضرت امام خمینی قدس سره
و نارضایتی ایشاندر باره نامه مسعود خدا بنده
به رئیس کانون هابیلیان و باقی قضایا...

بسمه تعالی
لکن بدون مقدمه و با کمال تعجیل وتاسف! باید خدمت شما نور چشم عزیزم عرض بکنم، و تاکیدات موکده کرده بوده باشم، که با وجود علائق و روابط قلبیه و دینیه و دنیویه، که مابین بنده وجنابعالی وجود داشته و دارد و البته وجود خواهد داشت، بالحقیقه بنده در این ایام، هم از جانب شما، و هم از جانب ان یکی نور دیده «مسعود»، که بحمدالله و بعون الله تعالی، هر دو تاتان هم، در لندن و در جوار هم به سر می برید، بعد از مطالعه و تدبر و تامل در دو نوشته ایشان وسرکار، دچار «چیز گیجه متواتر»ی شدم، و یک حالتی وانقلابی در بطن و درون بنده دست داد که نه می شود گفت و نه شنید، که مسلمان نشنود و کافرهم البته نبیند!. بعد از مطالعه مکتوبات ! آقا سید احمد آقا هر چه طشت و دولچه بود آورد جلوی بنده، و لی بازهم کفایت غثیان ناشی از « چیز گیجه» بنده را ننمود، وباعث جریان و سریان کثیره و آبرو ریزی فراوان شد.حالا هم همینطور مضطجعا و مستلقیا دارم بنده تقریر می کنم، و احمد آقا تحریر می کند. بنده حالتم که بهتر بشود،البته به آن یکی مسعود نامه علیحده ای خواهم نوشت، و اشاره خواهم کرد که، با آن جوابت به نامه آن کسی که از تپیف نامه نوشته بود، و غفلت نموده و آن را در سایت خودت درج نمودی، به طور جد تمام رشته ها را پنبه نمودی و تمام بندها را به آب دادی و تمام گلابها را به مصرف رساندی!. و تمام اسرار را آشکار کردی.
آخر برادر مکتبی و نور دو دیده !ما با خودمان تامل و تفکر و تدبر می نمودیم که سرکار آنطور که در رساله و کتاب خودت نوشته ای، سالها ی متمادیه و مدیده و عدیده در کارهای بین الملل و امور مربوط به سیاسیه بوده ای! حالا چطور است که به اندازه ابل دوکوهانه افریقی و حمار اسود قبرسی و نعجه یعنی بز پاکستانی هم، فهم غوامض مسائل پلتیک را نمی کنی! چرا تامل نمی نمائی که آن کسی که از تپف نامه نوشته بود، آمده بود و از مرز سرکار با جمهوری اسلامی، ومرز سرکاربا انواع قواتل و سوارق و جوانی و اراذل ! سئوال کرده بود ،که شما در اساس عرض فرمودی که: مرز که هیچ! دیگر در اساس درزی هم وجود ندارد و درز ومرز چنان یکی شده که در اساس دیگه قابل تشخیص نیست! و با این جواب سرکار، دیگر گمان نکنم که سرکار در اساس به عنوان وسیله ای مع الاسف مستعمل، برای جمهوری عزیز ما مورد استعمالی داشته باشد وبه نظر بنده بهتر است ایشان زودتر برگردد به مملکتش! و سر خانه و زندگی اش!، و اقلا تا جمهوری ما بر سر کار است نفسی بکشد، که خداوند متعال هم درست نمی داند با این اوضاع چند صباح دیگر چه خواهد شد، و چه بر سر مزار بنده و اقا سید احمد آقا خواهد آمد، و هر لنگه نعلین سید علی آقا را در کجا، و هر تکه از اورکت برادرمان احمدی نژاد را کجا، باید به دنبالش بگردیم که خداوند متعال مع الاسف فرموده است : فسیرو فی الارض فانظرو عاقبه المکذبین و یعنی نگاه کنید که در زمین چه بر سر ادمهای کذابی مثل بنده وشما میاد و بدتر از آن گفته است که الیس الصبح بقریب؟ آیا صبح نزدیک نیست؟بنده البته می گویم خیر ولی مع الاسف صبح نزدیک است.
باز هم مع الاسف بگذرم! بنده هنوز از مطالعه این نامه فارغ نشده بودم، که برادر عزیزم قابیل! که فی الحقیقه مرشد بنده، و پایه گذار برادر کشی و خونریزی، یعنی مبنا و سنگ بنای جمهوری عزیز ماست آمد، و نامه سر کار را که به رئیس هابیلیان! تحریر کرده بودید به دست بنده داد. بنده در ابتدای به امر! نگاهی به نامه کردم و احساس کردم چیز گیجه دارد مکرر می شود و با حالت تحیر پرسیدم: این نامه که خطاب به هابیل است! چطور است که سر کار که قابیل باشید آن را دریافت نموده اید ؟!. برادرمان حاج آقا لاجوردی که در اکثر اوقات با ایشان به موچول بازی مشغولند مشکل را آسان فرمودند و توضیح دادندکه: در حقیقت این هابیلیان! همان قابیلیان!! هستند که برای این که بتوانند در سازمانهای حقوق بشری علیه این منافقین از خدا بی خبر، فعالیت داشته باشند وخونخواهی بنده و امثال بنده را بکنند ! به دلیل بی ایمانی مردم و ضعف اسلام در غرب ورواج بی حجابی و تبلیغات دشمنان اسلام!! بناچار از اسم و رسم هابیل استفاده میکنند، و احمد آقا هم با فراست عجیبی که طبق معمول باعث تحیر است گفت: که در ضمن هابیل و قابیل هر دو«بیل» هایشان مشترک است، و «ها» و «قا» هم که اختلاف چندانی ندارند! بنابراین چندان اهمیتی ندارد که قابیل بشود هابیل! و مشغول فعالیتهای حقوق بشری بشود. علی ایحاله بنده مشغول مطالعه شدم! وتا وقتی نامه سرکار را بتوانم تمامش کنم،مع الاسف به دفعات عدیده و شدیده «چیز گیجه» ، بنده مکرر و متوا تر! شد، و بنده با خودم گفتم: که این چه حکایت و در حقیقت بلاهتی است ، که دارد از نور چشمان من ، که ماشالله تعالی ، سالیان طویله ، نه در طویله و امثالهم ، بلکه در فرنگ طلب علم نموده، و از طلاب تحصیلات عالیه اند دارد حادث می شود؟!.آخر شما « دو مسعود» چرا به اندازه آن «دو سعید»، هوشیار نبوده اید!! واین مسئله را نمی فهمید که ما شما را لازم داریم!، ما شما را لازم داریم که اپوزیسیون این منافقین از خدا بی خبر باشید!. اسلام عزیز شما « دو مسعود» و «دو سعید» را چه در انگلیس و چه در مملکت ژرمن و چه در بلاد کانادا !لازم دارد که نشان بدهید، بعون الله تعالی !هم با جمهوری اسلامی مخالفت دارید! و هم با منافقین از خدا بی خبرموافقتی ندارید! .اسلام عزیز شما را لازمتان دارد که: ریشتان را بتراشید! و سبیلتان را بگذارید! واز جمله کراواتتان را هم آویزان کنید! و یک دار و دسته ای راه بیاندازید که بشود با آن امورات مبارزه با این منافقین از خدا بی خبر را در فرنگستان جلو ببریم و گرنه، در داخل مملکت، انواع گوساله گابها هستند که می توانیم،البته با وجود آنها انواع مرکزها، و دار و دسته جات، را راه بیاندازیم و قابیل را بکنیم هابیل، و حاجی ذی الجوشن را بکنیم رئیس دسته سینه و نوحه خوان هیئت عزاداران حسینی!، وبرادرمان ابن ملجم را دستور بدهیم بشود رئیس جمعیت محبان علی!، ولی دور از جان شما و بلا نسبت شما !!کدام حماری اینها را باور می کند؟ که ناگفته نماند که خود ما هم بعضی اوقات، از این کارهای خودمان دچار تحیر می شویم در داخل مملکت و خودمان هم از کارهای خودمان عجب عجب می کنیم، حالا شما چطور است که تامل نمی کنید؟ و اینطور نامه ای را می نویسید به رئیس هابیلی ها در ژنو!. چطور است که شما تامل و تدبر نمی کنید که، این تبعیدی ها و پناهنده هائی که ما داریم کوشش می کنیم هدایتشان کنیم به داخل مملکت!! و امیدمان هم به شماست! تمامشان به ریش نداشته شما که می خندند هیچ! ، این غربی ها ی کافر و بیدین هم که به اندازه شما طویل الگوش نیستند البته می فهمند که با تمام این طبل وسرناها، مع الاسف یک اپوزیسیونی علیه منافقین از خدا بی خبر وجود ندارد، و هر چه هست همین قابیلی ها هستند، واین غربی ها در حال حاضر بخاطر چند تا بشکه نفت و بنزین است، که لکن زیتونه های ما را می نوازند و گرنه اینقدر طویل الگوش نیستند که ندانندکه: این ما بودیم و هستیم و خواهیم بود که به دار آویزان کردیم و می کنیم! . این ما بودیم و هستیم که از بچه نه ساله تا پیرزن و پیرمرد نود ساله را کشتیم! این ما بودیم و هستیم که این همه را در تنور جنگ ریختیم! این ما بودیم و هستیم که دست و پا می بریم و سنگسار می کنیم و غارت می کنیم و این ما بودیم که از بس تغوط فرموده ایم و ادرار فرموده ایم! مساحت مملکت را تا وقتی جمهوری اسلامی بر سر کار است با متر مکعب باید حساب بکنند ! اینها این چیزها را می فهمند، حالا شما چطوراست با این تحصیلات طویله متوجه این امر خطیر نشدید، چطور متوجه نشدید که ما شما را لازم داشتیم البته، تا بتوانیم در پناه کار شما و معلومات و سابقه شما و چهره های مظلوم و حق بجانب شما و ارادت شما به خودمان، بتوانیم این قابیلی ها را که سی سال است دارند هابیلی ها را پوست می کنند، به عنوان هابیلی روانه کنیم به ژنو، تا خودشان خونخواه قابیلهای هابیل شده بشوند، و چنان وضعیت هردمبیل هابیل در قابیلی درست بکنند، که به قول معروف معلوم نشود،در پایه کی هابیل بوده، و کی قابیل؟ و آیا هابیل قابیل را کشته یا قابیل هابیل را؟ و کی باید از دست کی به ژنو برود؟ و طوری بشود که به قول این هادی خرسندی خبیث و ملعون چنان همه چیز در همه چیز ادغام بشود و مداخله بکند که در نهایت ماجرا نه مال عیال ما مشخص بشود و نه مال عیال همسایه ما!؟حالا شما با این همه فضل و دانش وتحصیلات طویله! یک نامه ای نوشته ای به رئیس قابیلیها و چنان اظهار مخلصیت و ارادت و معذرتی کرده ای که آدم را به یاد حرکات ذنب یعنی دنب آن سگهای مادر مرده دم دکان قصابی می اندازد و مع الاسف دیگر به قول مرحوم ایرج میرزا کاری است گذشته است و سبوئی است شکسته است!! و برای ادامه بهتر است سر کار هم کم کم اسباب و اثاثیه را جمع نموده ودر معیت اهل و عیال بفرمائید به داخل مملکت و در کنار مرقد و بارگاه بنده چند صباحی را به نماز و دعا گذرانده واقلادر زمره صادقان قرار بگیرید تا بعد ببینیم برای مبارزه با این منافقین از خدا بی خبر چه باید کرد و چه نباید کرد. که خداوند متعال فرموده است : ان الشاهنامهُ البته آخرش خوش است.
روح الله الموسوی الخمینی (راحل)

Tuesday, September 19, 2006

احمدی، کوبا چرا؟



حسین پویا
19 سپتامبر 2006

احمدی، کوبا چرا؟

احمدی عمت به قربانت میری کوبا چرا
میدهی از پول نفت ما به اون بابا چرا

مردم ایران دچار مشکل بی برقیند
هاله ی نور خودت را بردی هاوانا چرا

باز هم میری که در یو – ان سخنرانی کنی
جمکران که بهتره، ای بی خرد اونجا چرا

نفت ما را میدهی رشوه به شیراک و پوتین
گاز را هم میدهی زشوه به ایتالیا چرا

سفره زحمتکشان خالی بود از نون و گوشت
گشته رنگین سفره ی کاشانی و مصبا چرا

اینقدر حرفای بی معنی چرا هی میزنی
می بری تو آبروی ملت ما را چرا

خالی بندیهای تو هرگز ندارد اعتبار
اینهمه با حرف مفتات می کنی غوغا چرا

تو نمیگویی مگر نوشابه استکباریه
با غذایت می خوری تو اینهمه کوکا چرا

اینهمه دانش تلنبار است توی مغز تو
در شگفتم من نمی دزدد تورا ناسا چرا

برای دیدن نوشته های حسین پویا به وبلاگ زیر مراجعه کنید
http://hosseinpooya.blogspot.com/


Friday, September 15, 2006

فرق احمدي نژاد و خاتمي نژاد!

هادی خرسندی
فرق احمدي نژاد و خاتمي نژاد!
این دو حیوان ز جنگل آمده اند
جنگلی که «حکومت دین» است
رسمشان پاره کردن انسان
خوردن مغزشان هم، آئین است
پی تکمیل یکدگر هستند
حاصل جمعشان میانگین است
این یکی گر خر است، آن پالان
آن اگر اسب، این یکی زین است
این اگر چشم، دیگری اشک است
این اگر بینی، آن یکی فین است
ارتباط میان این دو نفر
ارتباط دعا و آمین است
اختلافی میانشان گر هست
کم و بیش از برای تزئین است
ورنه کلاًًٌ شبیه یکدگرند
این یکی تانک و آن یکی مین است
این از آن احمدی نژادتر است
آن یکی خاتمی تر از این است
هر دو انسان-گریز و حیوان
-ذات بر محمد و آل او صلوات

Thursday, August 31, 2006

مناظره تلویزیونی احمدی نژاد و بوش


حسین پویا
31 آگوست 2006
"احمدی نژاد به بوش پیشنهاد مناظره تلویزیونی داد"
مناظره تلویزیونی احمدی نژاد و بوش

احمدی نژاد
ایا بوش نامرد چش بلبلی
که داری به تن پیرن گل گلی
نشسته توی کاخ خود پشت میز
همی بر کمر بسته شمشیر تیز
به یک روز ده ساندویچ میخوری
به جای خیارشور هویچ میخوری
نداری خبر از فسنجون ما
خورشت کدو و بادمجون ما
زبس خورده ای ساندویچ سوسیس
دماغ کسی مثل تو گنده نیس
تو چون غافلی از خورشت کدو
بود خوردن ژامبونت آرزو
الا بوشک کافر بی خیال
منم احمدی عاشق ارتحال
ایا بوش بیکار گم کرده راه
منم احمدی شیر "میدان شاه"
ایا بوش بد ذات کافر سرشت
جهنم بود مر تو را سرنوشت
منم احمدی مرد خوش تیپ شیک
تو را میکنم حذف با یک کلیک
مرا دشمنانم شپش گفته اند
گهی هم به من گیوه کش گفته اند
ولی دوستانم بگویند من
شدم برتر از رستم پیلتن
چنانت بکوبم به بمب اتم
که غوغا شود توی پاریس و رم
همانسان که کشتم هزاران پزشک
به برجت زنم موشک الزرشک
بیا توبه فرما مسلمان بشو
بیا صاحب نفت ارزان بشو
برس خدمت سیدعلی جان ما
توی قصر او باش مهمان ما
بزن یک دو بستی که حال آورد
"کرامت فزاید کمال آورد"
بزن بوسه بر دست آن خوبرو
بده خمس اموال خود را به او
بکن نام خود را عوض ای کذا
بشو بوشعلی یا بشو بوشرضا
پس از آن برو در جهان جنگ کن
بکن ریشه کفر از بیخ و بن
بکش هرچه کافر بود در جهان
پس از آن خر خویشتن را بران

بوش:
برو درش را بگذار جوجه.

برای خواندن مطالب حسین پویا به وبلاگ زیر مراجعه کنید
http://hosseinpooya.blogspot
.com/

Thursday, August 24, 2006

من اولین لباس شخصی بودم! نامه شعبان جعفری به احمدی نژاد

من اولین لباس شخصی بودم! نامه شعبان جعفری به احمدی نژاد
هادی خرسندی
سلام داشی.دیدم شوما واس رئیس جمهورا کاغذ مین ویسی گفتیم مام واس یه رئیس جمهوری بن ویسیم. بعدشم دیدم تو واس هرکی مین ویسی جوابتو نمیده گفتم مام واسه یکی بن ویسیم که ایشاللا جوابمونو نده.خلاصش از بین همه رئیس جمهورای عالم و آدم شانس خودت زد. زمونه رو می بینی داش محمود. تو الان باس نوچه خودم بودی. بگم اینو بزن بزنی بگم اونو بزن بزنی بگم شیکم اونو سفره کن، سفره کنی بری نفتم بیاری بذاری سر سفره اش!از کجاش برات بگم داش محمود. من که با شوما مخالفم. من نوکر شا بودم. من و شا خیلی به هم شبیه بودیم. یه شباهتمون این بود که هردومون لقب داشتیم. لقب اون آریامهر بود لقب من بی مخ، امّ برعکس بمون لقب داده بودن. اعلیحضرت مخ نداش به امامزّزمون. اگه مخداش که اینجوری نمیشد زبون بسّه. باس به اون میگفتن ممدبی مخ. منم که خدائیش از اون آریامهرتر بودم.راسّی میدونی من مخترع لباس شخصی ام. ُیعنی پیشکسوت لباس شخصی حاجیته. اصلاً کسوت یعنی همین لباس شخصی. حالا شوماها دارین اَمن تقلید میکنین ولی اولین لباس شخصی بعد از مشروطیت من بودم. الله کرم، ده نمکی اینا جوجه ان نوکرتم. ما بودیم لباس شخصی. اونم بی موتور. مام مث لباس شخصی های شوما نوکر امیرالمؤمنین بودیم و منتظر صابزمون.الاهرزط دوتا مشاور داشت. من بودم و احسان ترقه. احسان ترقه باسواتمون بود. خیلی کتاب خونده بود اما وقتی میرفت، الاهرزط اَمن میپرسید. منم بش میگفتم نوکرتم این احسان ترقه کسشعر میگه. الاهرزطم زود قبول میکرد. میگفتم الاهرزط شوما اگه مارو مغز متفکر قبول داشته باشی دیگه احتیاج به احسان ترقه نداری. بش میگفتم این احسان ترقه آخرشم میره با آخوندا میبنده اما شا بازم راش میداد. آخرشم همون شد که من گفتم. به احسان ترقه گفتم تو باس الاهرزطو چیزخور کرده باشی. میگف چرا به من میگی احسان ترقه؟ اسم من احسان نراقیه!چی بگم دیگه داشی. نمیدونم چرا برات کاغذ مینویسم. همین موضوع لباس شخصی رومیخاسم بگم. مام خلاصه مخالفارو لت و پار میکردیم. الاهرزط به اون ساده گیم آریامهر نشد، کلی کشت و کشتار کرد بنده خدا. با منم خیلی ایاق بود. میگفت مصدقیارو بزن میگفتم چشم. میگفت چپارو بزن میگفتم چشم. میگفت هرکی نفس کشید بزن میگفتم آی نفس کش! بیا جلو که اوامر مطاع الاهرزطو با گزلیک بهت ابلاغ کنم.ضامندار من در خدمت تاج کیان بود. دیهیم شاهنشاهی رو نوک چاقوی حاجیت میگشت. واسه اینم اسممو گذاشته بودن «شعبان تاجبخش». جنایت نبود که نکرده باشیم. اراذل و اوباش بودیم دیگه. ولی خب از میون خودمون هیچکی شا نشد. باز خوبه شوماها یکی از خودتون رئیس جمهور شد. اما خوبیش اینه که نه شوما نه ما در هیچ وضعیتی دین و ایمونمونو نباختیم و اسلاممونو از دس ندادیم. واسه همینم مولا علی همیشه هوامونو داره. داش اهمدینجات، مام خیلی زدیم، خیلی کشتیم اما انگوش کوچیکه ی شماهام نیستیم. امروز که من دارم میمیرم صبح بیسهشمرداده. در یک چنین روزی بود که من شاهو گوذاشتم سرجاش. واسه من امروز تولدی دیگره. شده ام عینهو فروغفرخزاد. شام همینجور. واسه اونم تولدی دیگر بود. یادمه تیک تیک میلرزید. باورش نمیشد برش گردونیم. یه روزم گف منو سیا برگردوند. گفتم الاهرزط چاقوی ما نمک نداره.دم خدا گرم که میخواد همین امروز مارو ببره ما رفتیم. اون دنیا می بینمت. علی یارت. شعبون.

Tuesday, July 25, 2006

نامه احمدی نژاد به آنجلا مرکل


السلام ای مرکل بی معرفت
آنجلای کافر گربه صفت

ای که موهای سرت رنگ طلا
خنده هایت شد بلای جان ما

ای رئیس کل قوم جرمنی
تو چرا توی سر ما میزنی

ای که از ما نفت ارزان میخری
پس چرا با بوش کافر میپری
چون نمی ترسی ز مار غاشیه
روی دیوارت پر از نقاشیه
تو عرق هم میخوری ای بی حدود
مرتورا جک استرا افشا نمود
تو نمی ترسی ز گرز آتشین
نیستی تو تابع دین مبین
صیغه را هم ظاهرا رد میکنی
ایهاالمرکل به خود بد میکنی
نقشه تنبیه مارا می کشی
کفر کم کن، سوسک میخواهی بشی
توبه کن ای مرکل بی قافیه
معصیت بسه، همینجا کافیه
توبه کن در محضر مصباح دین
روسری سر کن، دوزانو هم بشین
ای ضعیفه قصد استغفار کن
دوستانت را همه بیدار کن
گفته ام من از همان روز نخست
حجت الاسلام هیتلر جد توست
مثل او باید بیفروزی تو جنگ
مثل من باید بفرمایی جفنگ
مثل هیتلر بر همه بنما غضب
مثل من خالی ببندان روز و شب
هرکسی دم میزند او از لنین
نوک او را تو به یک قیچی بچین
با دگر اندیش بد کن مثل من
هر دگر اندیش کافر را بزن
مثل هیتلر با یهودان در ستیز
خونشان را توی یک زندان بریز
تا شود آقای ما از تو هپی*
با موبایل خود زند با تو گپی
پس بدینسان میشوی تو رستگار
نام نیکی ماند از تو یادگار
پس در آن دنیا به جنت میروی
مثل من قربان عمت میروی
برای دیدن نوشته های حسین پویا به وب لاگ زیر مراجعه فرمایید
http://hosseinpooya.blogspot.com/
..............................................
- خوشحال*happy

Tuesday, July 18, 2006

انتخوابات مجلس "خبرگان" بدجوری "بامزه تر" شد

انتخوابات مجلس "خبرگان" بدجوری "بامزه تر" شد!

_ رامین مولائی _
http://ramin-molai.blogspot.com/
تو رو خدا بی حوصلگی نکنین و فی الفور به درد دل "پارلمانی" آخوند ابطحی جونیور رسیدگی بفرمایین، و گرنه اونم پا میشه میاد "تیعید" تا با همکاری ملیجک رفسنجونی برامون بنگاه تیاترال استند اپ کومودی خیکی/ فسقلی راه بتدازه:
"دیشب در یکی از سایتهای نزدیک به رئیس جمهور نوشته ای از خانم فاطمه رجبی، همسر آقای الهام، رئیس دفتر رئیس جمهور احمدی نژاد دیدم. مطلب بر علیه احکام آشوبگرانی است که در قم سخنرانی هاشمی رفسنجانی را بر هم زدند …
"تو رو خدا بی حوصلگی نکنید و بخونیدش. یه جورائی بامزه است :
«... سخن كوتاه! احكام مذكور را دادگاه ويژه روحانيت صادر كرده است. از اين روي قطعاً محكومان در كسوت روحانيت مي‌باشند!؟
…شايد حكم مجازات آن دارنده لباس روحاني است كه رياست جمهوري خود را آغاز عصر خردگرايي اعلان داشت… و دين و ارزش‌ها را بنابر سليقه و خواست خود و عشيره‌اش تفسير كرد و حاكميت داد. او كه آقازاده‌ها، برادران و برادرزادگان و مديرانش مافياي قدرت و ثروت تشكيل دادند و سرنوشت ملت و منافع ملي را در دستان خود گرفتند، و دخترش… هم‌اكنون در انگليس با نويسندگان دوران پهلوي به كار علمي-فرهنگي مشغول است …
اما نه! مجازات وحشت‌زاي مذكور در باره چند طلبه حوزه جعفري(ع) است كه جرم مخوف آنان تنها درخواست سؤال از هاشمي رفسنجاني است. ...
اگر قرار است پس از ۱۶ سال حاكميت ويرانگر توسعه كه شيرازه اقتصاد در كشور از هم گسيخت، خويشاوند سالاري بيداد نمود، فساد اخلاقي در جامعه نهادينه شد. بيگانگان با خيال راحت چشم طمع به استقلال، اقتصاد دين و آئين ملت دوختند، طلاب حوزه علميه قم به جرم درخواست سؤال اينگونه بايد قلع و قمع شوند، وضع
منتظران پرسشگران و دردمندان از ديگر قشرهاي ملت چگونه خواهد بود؟»
" دیدید خواندن اینهمه دروغ و تهمت و اهانت در یک نوشته به خواندنش می ارزید؟"

سه شنبه 27 تير 1385- 18 جولاي 2006
آخوند ابطحی جونیور
http://www.webneveshteha.com/

--------------------
"نکته آخر این که بدان ایدک الله فی الدارین که اصلاح طلبی یک خواست اجتماعی است … و آن ده میلیون نفری که به هاشمی رفسنجانی رای دادند، اینها پشتوانه بزرگ رفتار عقلانی جامعه ایران در سی سال گذشته اند ….لطف روح القدس ار باز مدد فرمایددیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد".ا.ن آقای رفسنجونیگویای ا .ن لاین
http://news.gooya.com/nabavi/archives/035516.php
------------------
شوما رو به خدا بی حوصلگی نکنید.
دوباره از سر نو بخونید!

بهترين راه استفاده از يک اکبرگنجي

بهترين راه استفاده از يک اکبرگنجي
هادی خرسندی
خلاصه ما امروز بعدازظهر رفتيم دم ساختمان مرکزي بي بي سي، «بوش هاوس» (که ممکن است به زودي بکنندش جرج بوش هاوس)، ختم اعتصاب غذا را برچيديم. قطعنامه را خواندند و کف زديم. چه بچه هاي نازنيني بودند.رفتيم به نيّت آزادي زندانيان سياسي. گفتيم اگر بعدها فهميديم رودست خورده ايم، ميگوئيم رفته بوديم تماشا و توي پياده رو بوديم!(مثل انقلاب)چهار نفر بوديم ما، يکنفرمان نيامد جلو. ميخواهد برود ايران. ميترسيد لدالورود خودش را هم بگيرند بگويند چرا گفتي زندانيان سياسي آزاد شوند!احتياط ميکرد. حق هم داشت، چون اتوبوس هاي توريستي هم که رد ميشدند توريست ها از صحنه عکس و فيلم ميگرفتند. سايت
ايران امروز هم عکس و تفصيلات گذاشته از دو نفر مأمور ايراني که آنطرف خيابان داشتند از اعتصابيون فيلمبرداري ميکردند. عکس جاسوس ها ديدني است. يکنفر رفته از آنها عکس گرفته. دوستمان حق داشت احتياط کند.خلاصه ما رفتيم تا چشم هاي بي بي سي چهارتا شود. (بلکه ما را شانزده نفر ببيند!)با اينکه اکبر گنجي ديگر نبود و آخر برنامه هم بود هنوز بيست نفري آنجا بودند. بي بي سي ديروز نوشته بود «چند تن از هواداران اکبر گنجي». ما چهار نفر خودمان «چند تن» بوديم. تازه در هواداري از اکبرگنجي هم نرفته بوديم! آنجا هم يکي دونفر دلخور بودند که چرا بي بي سي آنها را هوادار گنجي قلمداد کرده. يک خانم محترمي با شوهرش از رضا پهلوي تعريف ميکرد. گفتم سلطنت طلب ها اينجا چه ميکنند؟ (به شوخي گفتم) به جدّي جواب داد «سلطنت طلب نيستيم، شاه اللهي هستيم)حالا هوادار هستيم يا نيستيم، اين برنامه ابتکارش از اکبر گنجي است. به گمانم نخست وزير اسرائيل و يک عده از هوادارانش هم اگر به جاي اين وحشي بازي ها اعتصاب غذا کرده بودند، حماس تا حالا آن پسرک اسير جنگي را آزاد کرده بود.بامزّه که جوان رعنائي (محمد سِفريان) قطعنامه را توي تلفن موبايل ميخواند و داشت زنده از راديوئي پخش ميشد. آخرش ما کف زديم که صدايش برود توي راديو. دوستي که تلفن موبايل را جلوي دهان سِفريان گرفته بود هم تلفن را گذاشت زير بغلش و قبل از همه شروع کرد کف زدن! بنابراين اگر در جائي قطعنامه را شنيديد و آخرش صداي کف زدن نيامد خيال نکنيد ما کف نزديم! بلکه ميکروفن زير بغل آن آقا بود! از آنجا من و همراهان رفتيم مرکز فرهنگي لهستاني ها. (پوليش سنتر). جامعه ايرانيان برنامه اي براي خانواده ها و مشکلات با فرزندان داشت. فيلم و تآتر و روانشناس و خلاصه خانم فوزيه کريمي که برنامه را راه انداخته بود کلّي زحمت کشيده بود. رئيس هيآت مديره جامعه از من خواسته بود سري بزنم.نشستيم گوش داديم و ياد گرفتيم که چگونه با فرزندانمان برخورد کنيم. خواستيم مرخص شويم گفتند صبر کنيد که آخر برنامه «سورپريز» داريم. ما هم نشستيم به اميد سورپريز. ولي خسته بوديم. از اعتصاب غذا آمده بوديم. البته قبلش رفته بوديم چلوکبابي آلونک. حالا توي سالن پوليش سنتر لحظات به کندي ميگذشت که بالأخره نوبت سورپريز شد. مردم کف زدند. مرا صدا کردند بالا! ما سورپريز بوديم و خودمان نميدانستيم! اولش از مردم بابت سورپرايز بودن خودم معذرت خواستم.
پروانه سلطاني آنجا بود گپ زديم. بازيگر و کارگردان است امّا کار اداري فعاليتش را مهار کرده. صحبت اکبر گنجي شد. از اندک ديداري با او راضي نبود. گفت اين حزب اللهي ها موقع روبرو شدن با زن ها لو ميروند و به دام ميفتند. گفت به چشم و صورت زن ها نگاه نميکنند و به آسمان و زمين چشم مياندازند. گفت گنجي ذوق زده بود.
با چندتن (يعني سه چهار نفر نه سي چهل نفر) صحبت گل انداخت. يکي ميگفت آدمي که بر مزار کسي ميرسد مي نشيند و فاتحه ميخواند (او را بر مزار نازي مزّکا ديده بود) و لابد ميخواهد آن مرحوم يا مرحومه را به بهشت بفرستد، براي ايران چه ميتواند بکند؟ ديگري گفت ميتواند فاتحه براي مملکت بخواند!گفت همانطور که در جلسه جمعه اش فاتحه براي شعور حاضران خواند و برايش کف زدند. وقتي هم راجع به پاسدار بودنش پرسيدند گفت پاسدار شدم که به جنگ بروم و با دشمن کشور بجنگم. مردم به هيجان آمدند و کف زدند. جّو گرفته بودشان، و فکر نکردند که اولاً سپاه پاسداران قبل از جنگ درست شد و بعد هم گنجي مگر به جبهه رفت؟
صحبت درباره گنجي زياد است و نميدانم چرا بايد زياد باشد. من مختصري گفته بودم. خوب روزنامه نگار قهّاري بوده، آدم مقاومي بوده. در زندان ايستادگي کرده. حالا هم برگشته. دمکرات شده، لائيک شده و مخالف ولايت فقيه شده. که اگر همه را راست بگويد تازه شده مثل ما!بگذاريم گنجي را خارجي ها تحويل بگيرند و او راجع به جنايات رژيم افشاگري کند. (به شرطي که بکند). او فعلاً تريبون بين المللي دارد. فرق عمده اش با ماها همين است. اين بهترين استفاده از گنجي است. به خارجي ها آبش کنيم. خودمان نه اذيتش کنيم نه اُمّتش باشيم.(عکس هاي مراسم پاياني اعتصاب غذاي لندن در سايت
اخبار روز)

Sunday, July 16, 2006

پايه‌های فلسفی" لزوم "اصلاحات" مظاهر نکبت بار "زیبا یی" !

"پايه‌های فلسفی" لزوم "اصلاحات" مظاهر نکبت بار "زیبا یی" !


- رامین مولائی -
http://ramin-molai.blogspot.com/
حیف و صد حیف! اوضاع و احوال "اصلاحات" سیاسی عبادی ما متاسفانه به چنان پیسی افتاده، که حتی آخوند ابطحی جونیورهم دیگه "پايه‌های فلسفی" اظهار لحیه های ولینعمت عبا شو گولاتی خودشو قبول نداره!
الگزارش جونیور، به شیوه وصف الگفتگوی تمدن و الروز زن، نصف العیش:
"گفتگوی تمدن و روز زن:
"بعد از اين‌كه تعدادی از زنان سخنرانی‌های واقعاً قابل توجه و مفيدی كردند كه ای‌كاش جايی منتشر شود، آقای خاتمی بحث مفصلی مبتنی بر پايه‌های فلسفی در مورد نوسازی سنت مطرح كرد كه خبر آن را خبرگزاری‌ها نوشته‌اند. وی دفاع فانتزی از زن كه معمولاً توسط سياستمداران انجام می‌شود را رد كرد. حرف معروفی كه همه جا می‌گويند را هم گفت:
"<< وقتی در تبليغات خيابانی و يا تلويزيونی برای فروش و يا تبليغ اجناس در همه جای دنيا از زن استفاده می‌كنند نشانه تحقير زنان است>>
" من البته اين حرف را قبول ندارم و معتقدم ناشی از نگاه جنسی به زنان است؛ زيرا زن مظهر زيبايی است و به اين علت كه زيبايی می‌تواند جاذبه‌ای ايجاد كند چنين می‌كنند. از اين حرف‌ها كه بگذريم، معتقدم جنبش زنان در ايران مدافعان فعالی دارد و همه انديشمندان دلسوز كشور بايد برای رشد آن تلاش و كمک نمايند"!

۲۵ تير ۱٣٨۵ - ۱۶ ژوئيه ۲۰۰۶
http://www.webneveshteha.com/weblog/?id=2146307964

...................................................

جسارتا توصیه میشود، به این یک فقره عکس بهترین نمونه های "مظاهر زيبايی" نمايشگاه پوشش ملی اسلامي (در ام القرا) نگاهی بیندارید، شاید بتوانید ازخواص "تمدن" آخوندی وفواید "روز زن" آخوندی و دلایل اختلاف نظر سیاسی عبادی پرزیدنت سابق/اسبق آخوندی و مقام معاونت آخوندی نمک نشناسش یک جوری سر در بیاورید.

لطفا نتایج حاصله را به آقای اکبرگنجی و طرفدارانش در سراسر دنیا اطلاع بدهید که به طوردسته جمعی در این باره هم برای مردم جهان یک خورده سخنرانی بفرمایند و ما هم دعا کنیم که بارقه "فهم و شعور انديشمندان دلسوز كشور" ما در سراسر جهان بدرخشد و همه جهانیان از چگونگی "پايه‌های فلسفی" اصلاحات "مظاهر" نکبت بار "زیبایی" بهرمند شوند.

Thursday, July 13, 2006

دلواپسم به خاطر فرداي اعتصاب

دلواپسم به خاطر فرداي اعتصاب
هادی خرسندی
لا اله ال الله. نميگذارند آدم به مرخصي اش برسد. داشتم با پرزيدنت بوش گلف بازي ميکردم ها.اسرائيل روي عصبانيت از احمدي نژاد زد فرودگاه بيروت را لت و پار کرد و عده اي انسان بيگناه را کشت. يک کله زيدان به يارو زد، از هزار طرف محکومش کردند اما رسانه هاي دولتي انگليس اين کشت و کشتار و تجاوز را ميگويند «عمليات اسرائيل» (Isreal operation)، انگار لوزه اش را عمل کرده!
برنامه اعتصاب غذا به خوبي پيش ميرود. من يک قصيده غرّا در اين مورد گفته ام:

ضمن نظر به چهره زيباي اعتصا
بدلواپسم به خاطر فرداي اعتصاب
هنوز بقيه اش را نگفته ام. گذاشته ام ببينم چه ميشود که از فرصت سؤاستفاده کنم.شوخي کردم بابا. من پيروزي مبارزه را به کنف شدن خودم ترجيح ميدهم. اميدوارم آقاي گنجي و گروه مشاورانش (اگر مشاوراني در کار باشد) فکر بعدش را هم کرده باشند (يا حالا بکنند) که اين جوش و خروش جمعي به سرخوردگي عمومي و سکون و سکوت بعدي و سردرگمي مبارزاتي نيانجامد. قصيده من همان يک بيت است و حرف ديگري ندارد و منظور از فردا هم دوشنبه نيست.
و امّا احوال شخصيه:

من در غم دوست اشکبارم
وز دوري دوست سوگوارم
او رفت و غمش براي من ماند
غم چون غم اوست دوست دارم

Sunday, July 09, 2006

ترجمه فیزیکال " شعارهای حقوق بشری نما- " دین" تبعید


"ترجمه فیزیکال" شعارهای حقوق بشری نما-"دین" تبعید!

- رامین مولائی
-
http://ramin-molai.blogspot.com


ابن موضوع که چرا خانمها و آقایان مسئول ستاد روابط عمومی مخترع منشور وطنی حقوق بشر برنامه اعتصاب غدای نما-"دین" بسیار جالب “تبعیدبان” را (به عنوان مثال) شامل حال "آزاد" شدن آخوند ابطحی (متخصص شماره یک دیالوگ با ارواح و اجنه و از ما بهترون) نفرموده اند و لازم نمی بینند از این زتدانی بلاتکلیف "عقیدتی" اسمی ببرند، به ما ربطی ندارد. اما امید است که حضرات با خبر شده باشتد که آخوند ابطحی جونیور (مشاور "پارلمانی" مردی با عبای شوکولاتی و "آقا زاده" آخوند ابطحی تازه به زندان رفته سینور) برای اولین بار در عمرش چند کلمه حرف حساب زده است، که علی الخصوص به درد حل و فصل امورات مربوط به اعتصاب غدا در "تبعید" هم میخورد؛ اعم از این که ستاد روابط عمومی گشت و گدار در دنیا و اعتصاب در "تبعید" دلواپس "آزاد" شدن نوظهورترین "زندانی عقیدنی" مملکتمان (آخوند ابطحی سینیور بخت برگشته ) باشد یا نباشد:

"ترجمه رمز و رازها: در ادیان، اصولی هستند که با رمز و راز آمده اند. همان راز آلودگی آن می تواند هدف معنوی ادیان را تأمین کند. اگر آنها ترجمه فیزیکال شوند و به عدد و رقم تبدیل شوند، نه تنها معنویتی ایجاد نمی کند، بلکه فاصله ها را با جوهر ادیان بیشتر می کند...اگر این موارد ترجمه فیزیکی شود و با متر های این جهان اندازه گیری شود آنقدر ابهام و تردید ایجاد می کند که نه تنها امکان پاسخگویی به آنها نیست بلکه به دوری از خدا و آموزه های دینی منجر می گردد. شیفتگان کم عمق و مخالفان جدی ادیان همواره به ترجمه این رمز و رازها می پردازند و هر دوی آنها در دور کردن بشریت از
معنویت همکار و مدد رسان هستند"!

آخوند ابطحی جونیور
۱۷ تير ۱۳۸۵ - - ۸ جولاى ۲۰۰۶
http://www.webneveshteha.com/weblog/?id=2146307252

…….…………………………


به طوری که ملاحظه می کنید آخوند ابطحی جونیور زده است به سیم آخر تا به طور مختصر و مفید و به زبون آدمیزاد به ما حالی کند، که به عنوان مثال میتوانیم مجلس خبرگان را سوت کنیم به آنجا که عرب نی می اندازد و اصلا لزوم ندارد یک گله آخوند "انتخاب" کنیم، تا لوایح مصوبه "قوه مقننه" را دونه به دونه سبک و سنگین کنند، که آیا "جوهر" این مصوبات "ادیانی" هست یا "ادیانی" نبست؟ چرا که این جور چیزها و علی الخصوص "راز آلودگی" مجمع "تشخیص مصلحت" دست آخر به "دوری از خدا و آموزه های دینی" منجر می گردد!

نکته ای که برایمان لاینحل میماند، همانا "ترجمه فیزیکال" وجود منحوس مقام معظم رهبری است. بدبیاری ما (اعم ار این که اعتصابی باشیم یا نباشیم ) از اینجا شروع میشود که معروقترین همپالکی مخترع منشور وطنی حقوق بشر (با به زعم شخص شخیص مخترع منشور: برنده "اصلی!" قلم طلایی) برایمان خط و تشون کشیده است، که باید همینطور منتظر بمانیم تا انشالله معجزی روی دهد و آخوند معظمی ظهور کند که به مقام ولایت فقیه حکومت "مشروطه" آراسته شده به تاج ملکه انگلیس اکتفا بفرماید!

بااین اوضاع و احوال، مستحب است که به خاطر "جوهر" این قبیل مشروطیت "راز آلود" و پوچ دنیوی، بی هودی "منشور حقوق بشر" را از سر نو اختراع نکنیم و اعتصاب غذای ان چنانی راه نیندازیم. مستحب است به امید آزاد شدن جناب آخوند ابطحی سینیور و هزاران زندانی عقیدتی دیگرمیهنمان ( اعم از این که اسمشان را میدانیم یا نمیخواهیم بدانیم) محترمانه (و صد البته فقط به طور نما-"دین") شعار بدهیم: "ما تو رو قربون، گنجی جون، حیف نون، حیف نون"!

سه طنز از هادی خرسندی

اکبر بزرگه آمد، اکبر کوچيکه
رفت!در حالي که بخشي از اپوزيسيون سرش به پهلوان اکبر گرم است و حضرات بابت زندان کشيدن اکبر گنجي بادي به غبغب خودشان مي اندازند، بخش ديگري از اپوزيسيون که سرش اينطوري گرم نميشود، افشا ميکند که اکبر اعتماد رئيس سازمان انرژي اتمي در زمان شاه، براي سفري کوتاه به ايران بازگشته است.آقاي اکبر اعتماد که از نزديکان شاهدخت اشرف در خارج کشور هم هست ظاهراً اطلاعات ذيقيمتي در اختيار يکي از معاونان احمدي نژاد گذاشته است.مصاحبه تأئيد نشده زير را يکنفر براي ما فرستاده:معاون احمدي نژاد- اتم به زبان ساده چيست؟ آقاي رئيس جمهوري ميخواهند بدانند.اکبر اعتماد - ببينيد. کوچکترين واحد ترکيبي هر جسمي ملکول است.م.ا.ن. - از آن کوچکتر هم هست؟ا.ا. - بله. از آن کوچکتر اتم است.م.ا.ن. - از اتم کوچکتر هم هست؟ا.ا. - بله. کوچيک شما خودم! که پس از لاس زدن با سلطنت طلب ها و خوشخدمتي براي والاحضرت، آمده ام مراتب حقارت خود را ثابت کنم برگردم.م.ا.ن. - اين دستمال چيست همراه آورده ايد؟ا.ا. - اين براي غني کردن درشت ترين ملکول هاي بدن آقاي رئيس جمهور است. الکترون هايش از ابريشم است!عجبا، اکبري که پاسدار رژيم فعلي بوده، برميگردد و اکبري که نوکر رژيم قبلي بوده، برميگردد!
گنجي انگار جمهوري اسلامي را نشناخته
ندن - آخرين قرارهاي اعتصاب غذاي جمعه آينده، امشب با حضور اکبر گنجي، در چلوکبابي مَهدي گذاشته شد.مَهدي رستوراني است خودي که گوشتش حلال است و مشروبات الکلي سرو نميکند. دعوت کنندگان از طيف سياسي مشخصي بودند و دعوت شده ها دوستان مشترکي از طيف هاي گوناگون بودند حتي آدم هائي که هيچوقت چلوکباب نميخورند.حکايتي است شايد در جامع الحکايات عوفي که يکي دامن گرفته بود در بيابان به دنبال مرغي در هوا، ميدويد. گفت اميد دارم اگر بيضه اي بيندازد در دامن من بيفتد. رهگذري گفت پس يادت باشد يک خاگينه هم به ما بدهي!پهلوان اکبر گفته است اعتصاب غذا راه مياندازد تا جمهوري اسلامي سه تن زنداني سياسي سرشناس را آزاد کند. عده اي نامه نوشته اند و فهرست بسياري زندانيان سياسي را داده اند که اينها را هم آزاد کن!هنوز جمهوري اسلامي پيغام نداده که «اوکي، اوکي، اعتصاب غذا نکنيد، اين سه تن را آزاد ميکنيم!»، بعد از اعتصاب غذا هم پيامي از رژيم نخواهد آمد که بخوريد و بنوشيد که اينها آزاد شدند!گمان کنم قدم اول بايد شناختن جمهوري اسلامي باشد، بعد از بيست و هفت سال!اکبر گنجي براي آزاد کردن خودش تا مرز نيستي اعتصاب غذا کرد، زيادي هم نگهش داشتند!(مدت اعتصاب غذا را جزو دوره محکوميتش حساب نکردند!) اما انگار جمهوري اسلامي را نشناخته!
هيچ اکبري به قدر تو اکبر نميشود


هيچ اکبري به قدر تو اکبر نميشود
نابرده رنج گنج ميسر نميشود

گويند خاتمي ي ِ دگر کرده قد علم
اين حرف ها دومرتبه باور نميشود!

هر روز يک مصاحبه، هر روز يک نشست
سرباز پير خسته ز سنگر نميشو د

اما اگر که اين تب بالا عرق کند
آيا اميد و يأس برابر نميشود؟

گيرم که قانعست به يک گل بهار ما
اما کجا گليست که پرپر نميشود

از تخته گاز رفتن اکبر دلت خوشست
تضمين ولي کجاست که پنچر نميشود؟

نهضت کجا و راه کجا و هدف کجاست؟
با يکنفر رهائي کشور نميشود

نوعي دهن کجيست گمانم، وگرنه کس
تنها، حريف آنهمه لشکر نميشود

رو کم کني، نهايت دعواي شخصي است
خوش، شخص ثالثي ست که منتر نميشود

در کشوري که مشکل اصلي گرسنگيست
مس ها ز اعتصاب غذا زر نميشود

هادي دوباره فحشخورت را مَلَس بکن
ايميل خويش را بده اينجا و بس بکن

hadi_khorsandi@hotmail.com
تلفن 3002 8965 20 044

Tuesday, June 20, 2006

مصاحبه با سعید مرتضوی در نشست شورای جدید حقوق بشر سازمان ملل در ژنو

مصاحبه با سعید مرتضوی در نشست شورای جدید حقوق بشر سازمان ملل در ژنو
طنز بسیار تلخ – م. دانا

خبرنگار: آقای مرتضوی شما به سردژخیم و شکنجه گر اوین معروف هستید
درست است ؟
بله خودم هستم
میتوانید توضیح دهید که بودن شما درجلسه حقوق بشر با توجه به اینکه سرتا سر دنیا شما را به عنوان عنصری سرکوب گر و شکنجه گر میشناسند چه داستانی دارد؟
بله حقیقتا برای خود منهم جای سئوال دارد. چون من قبلا فکر میکردم که حقوق بشر سازمان ملل جایی است که میخواهند درآنجا برضد شکنجه ، زندان و اعدام مخالفین حکومت ها صحبت کنند ولی درکمال تعجب الان می بینم که اصلا چنین چیزی نیست
یعنی شما خودتان هم به این قضیه که بودنتان اینجا و درچنین جلسه ای خیلی عجیب و حتی خنده آور و درعین حال بسیار هم درد آور است اذعان دارید؟
بله کاملا . منهم نمی فهمم که چرا اینجا آمده ام
خب درهرصورت الان اینجا هستید و گویا قرار است که یک سخنرانی هم درروز پنجشنبه ایراد کنید میخواستم بدانم که سخنرانی شما در چه رابطه ایست و چه میخواهید بگوئید؟
خب واقعیت اش من قبل از این جلسه اینقدرها به کار آن خوشبین نبودم. چیزهای دیگری از حقوق بشر درذهنم بود . مثلا فکر میکردم که اینجا برضد شکنجه و زندان مخالفین نظام صحبت میکنند و یا برعلیه دستگیری روزنامه نگارها و وبلاگ نویسها و بستن روزنامه ها و سرکوب تظاهرات ها میخواهند صحبت کنند و کلا اینکه فکر میکردم حقوق بشر از نظر دنیا ، حقوق مردم است درقبال حکومت ها ولی اینجا که آمدم و دیدم که راحت مرا هم در نشست راه دادند و همچنین با دیدن کسان دیگری که دراینجا هستند به این نتیجه رسیدم که من چقدر ذهنی بوده ام و چه میزان اشتباه برداشت داشته ام و فهمیدم که منظور از این حقوق بشر درواقع حقوق بشر حکومت ها ست دربرابر مردم ویعنی اینها جمع میشوند که راه کارهای بهتری را برای حکومت ها معین کنند که ازحقوق حقه خودشان دربرابر مردم دفاع کنند و مواظب نقض این حقوق از طرف مردم باشند . مثلا نگاه کنید خیلی هم این قضیه درست و واقعی است و اصلا جای شک و شبهه بر نمیدارد . برای مثال میگویم که درکشور ما مثلا یک رهبر مذهبی هست که تصمیم گرفته است که همه کاره باشد و همه چیز زیر نظر او باشد و این حقوق اوست به عنوان یک بشر و هرمورد ی که این حقوق یعنی قدرت مطلقه او به عنوان یک ولی فقیه نقض شود و کسی به او ایراد ی بگیرد و حرفی پشت سرش بزند ویا توی یک روزنامه و یا یک وبلاگ برضد ش مطلبی نوشته شود و یا کاریکاتوری از او بکشند ویا به رئیس جمهور او کسی توهینی بکند و پشت سرش اورا مسخره کند و هاله نورش را برخ اش بکشد و خلاصه اینکه به نفرات مسئول و غیر مسئول و نظامی و غیر نظامی این نظام کسی چپ نگاه کند خب این در حقیقت نقض حقوق این حکومت است و ما به عنوان حامیان حقوق بشر بایستی جلوی آن با یستیم و با تمام قوا مراقب باشیم که این نقض حقوق بشر که دراینجا مصداقش همین ولایت فقیه است صورت نگیرد و هر وسیله ای را که بشود دراین مورد بکار برد البته باید استفاده کنیم منهم با توجه به این مساله و واین دید جدیدی که درمورد حقوق بشر و درمورد سازمان های حقوق بشری وسازمان ملل پیدا کرده ام که برایم مشخص شده است که این ملل و بشر را فقط باید جایش را با دول و حکومت ها عوض کرد تصمیم دارم که پیشرفت های جدید سیستم قضایی ایران را در مورد تعزیر ات که به اصطلاح مخالفین نظام به غلط به آن شکنجه می گویند و لی ما به آن امکانات تربیتی می گوئیم و حالا هم که بهتر است آنرا وسایل دفاع از حقوق بشر نام بگذارم دراین جلسه عنوان کنم و همیچنین دستاورد های روانشناسی و علمی یی را که دررابطه با جلوگیری از نقض حقوق بشر ما طی یک دوره طولانی حمایت و حراست از حقوق بشر بدست آورده ایم دراختیار سایرین قرار دهم
مثلا اینکه ما به این نتیجه رسیده ایم که بهتر است مجرم را قبل از انجام جرم دستگیر کرد. حسن این کار این است که وقتی درزندان باشد جرمی انجام نمی دهد ویا بشکلی که ما با او برخورد میکنیم حتی بعد از آزادی هم جرات هیچ مخالفتی را نخواهد داشت . درمورد مثلا وب لاگ نویس ها . تصمیم گرفته ایم که قبل از باز کردن وبلاگ آنها را شناسایی و دستگیرکنیم یعنی الان ما با استفاده از جدیدترین تکنولوژی ها موجود همه کامپیوترهای مردم را روزانه چک می کنیم و هرمورد ی را که شک کنیم طرف میخواهد وبلاگ سیاسی بزند را درمیآوریم و به سراغش می رویم. همچنین درمورد تظاهرات خیابانی . که ماموران لباس شخصی مان ( که هم از خانم ها و هم از آقایان هستند) درخیابان ها مردم را یکی یکی چک می کنند بخصوص در روزهای خاص مثلا سالروز 18 تیر ویا شانزده آذر و اینها و توی چشم جوانها نگاه میکنند و اگر شک کنند که او مخالف است و ممکن است که برود توی تظاهرات شرکت کند دستگیر ش می کنند . یا درمورد روزنامه ها و کارهای دیگر هم . یعنی این یک تئوری خیلی نویی است که حتی خیلی اعدام ها را ما قبل از اینکه درواقع جرمی از فرد سرزده باشد انجام داده ایم . معتقدیم که اگر یک نفر را اعدام کنیم حتی اگر بدون دلیل باشد بهتر است از اینکه بعدا 10 نفر را با دلیل بخواهیم اعدام کنیم. خلاصه میخواهم بگویم که واقعا حیف بود که کشورهای دیگراز همه این راهکارهای حقوق بشر بی خبر باشند . من خودم معتقد هستم وقتی که ما میخواهیم حتی انرژی هسته ای را با کشورهای جهان سوم سهیم شویم چرا نباید در این موارد جلوگیری از نقض حقوق حکومت ها و دولت ها آنها را یار ی کنیم . خلاصه امر اینکه من بسیار خوشحال هستم که اینجا آمدم و فهمیدم که اصلا حقوق بشر معنایش چیست !! چون قبلا فکر میکردم کلمه مزخرف و بیهوده ایست و باید از فرهنگ لغت پاک شود اما با دعوت من و پذیرش من به این جلسه این مشکل ذهنی ام الان بکلی حل شده است و خدا را شکر میکنم
ومیدانم که وقتی به ایران برگشتم با انرژی خیلی بیشتری دراتاق های تعزیز ( که مخالفین نظام میگویند شکنجه خانه و تاریکخانه ) بکار خواهم پرداخت و مسلما حقوق بیشتری از این حکومت و ولایت فقیه را حفظ و حراست خواهم کرد .

Wednesday, June 07, 2006

احمدي‌نژاد:براي موفقيت تيم ملي فوتبال،هداياي ويژه‌اي در نظر گرفته شده است


جک روز!!!!
احمدي‌نژاد:براي موفقيت تيم ملي فوتبال،هداياي ويژه‌اي در نظر گرفته شده است
ايرنا : "محمود احمدي نژاد" رييس جمهوري اسلامي ايران به اعضاي تيم ملي فوتبال ايران وعده دارد، هدايايي ويژه‌اي براي موفقيت تيم ملي در مسابقات جام جهاني آلمان در نظر گرفته شده است كه به موقع اعلام مي‌شود
. طبق خبری که خبرنگار ویژه ما از راهروهای کاخ ریاست جمهوری مخابره کرده است این هدایا مشخص شده اند. اگر تیم ایران با دو گل پیروز شود به کاپیتان تیم یک توپ فوتبال که با انرژی هسته ای پرشده است داده میشود. اگر با یک گل پیروز بشوند . به هر کدام از بازیکنان یک هاله نور برای دورسرشان هدیه میشود . اگر بدون گل و با پنالتی پیروزبشوند .به هرکدام یک کاپشن مخصوص احمدی نژاد داده میشود .و یک سفر جمکران به همراهی رئیس جمهور اما اگر ببازند دسته جمعی باید به دیدار آیه الله تمساح یزدی بروند و درمحضر ایشان طلب مغفرت کنند.

Monday, June 05, 2006

مش غضنفر و مشکلی به نام "شیرین عبادی"!!


حسین پویا
پنجم جون 2006
مش غضنفر و مشکلی به نام "شیرین عبادی
"!!
آی آمد مش غضنفر؛ با سگرمه هایی درهم. آنچنان درهم که جرات احوال پرسی هم در آدم زایل میشود. میترسی پاسخی دندان شکن دریافت کنی و آنوقت بیا و درستش کن. اما زندگی یعنی همین جرات کردن ها. اگر مش غضنفر اینگونه عصبانی است، وظیفه این حقیر در احوالپرسی و درآوردن ته و توی قضیه بسی سنگینتر است. به قول آن بزرگوار من مرغ طوفانم مرا ازموج باکی نیست!! میگویم آی مشدی قربانت بشوم شما را چه میشود؟ کدام یک از کشتی هایت در کدامین دریای طوفان زده غرق شده که اینگونه ترش رو گشته ای؟
نیم نگاهی چپ چپانه میکند و به روی مبارک نمی آورد که انگار سوالی بوده و جوابی لازم است. قدری فاصله گرفته، سینه را صاف کرده، پا را چپ و راست گذاشته و با صدای رسا سوالم را تکرار میکنم. مشدی که گویی از خوابی گران بیدارشده، سرفه ای میکند و میگوید:
- آقا جان دست به دلم نذار. چه میخواهی از این حال خرابم. بگذار تا با درد خودم بسازم. اینجوری بهتر است.
دلداریش میدهم و از فواید دوست خوب و محرم راز برایش میگویم و از اهمیت بیان دردها در مداوای فشارهای روانی. از مضار لب فروبستن به وقت گفتن خدمتش عرض میکنم. چند بیتی شعر چاشنی کلامم میکنم. مخلص کلام اینکه راضی اش میکنم که حرف بزند.
میگوید: آقاجان حالم دارد از این خانم شیرین خانم عبادی به هم میخورد. دارم دیوانه میشوم پدرجان. این خانم دیگر دارد روی رهبران حزب توده را هم سفید می کند. اینهمه بی چشم و رویی در حق مردم ایران نوبر است پدرجان. نوبر.
میگویم: مشدی جان چه شد آن اظهار علاقه ها. شما نبودی که فرمودی این خانم همه چیزش شیرین است؟ نفرمودی وجناتش شیرین؟ نفرمودی حرکاتش شیرین؟ نفرمودی کلماتش شیرین؟ تازه چیزهای دیگر هم فرمودی که بنده سانسورش میکنم. بنده یک کلمه عرض کردم که بالای چشمش ابروست، شخص جنابعالی مرا سرزنش فرمودی که نگویم. حالا هم اگر چیزی بگویم یا شما ناراحت میشوی و یا آن مزدوران وزارت اطلاعات آخوندها دوباره چیز خوری شان شروع میشود. اینست که در مورد این خانم تصمیم به سکوت گرفته ام. اصرار هم نفرما که چیزی نخواهی شنید.
مشدی که انگار توی رودربایستی مانده با صدایی خسته و ناراحت میگوید:
- میدانی آقاجان همه اش تقصیر این غربی های نامرد است. اگر اینها پشت رژیم را نگرفته بودند حالا اینجوری نشده بود. یک جایزه نوبل صلح دادند به آن خانم شاخش کردند برای ملت. حالا یک چنین روزهایی که آخوندها زیر فشار هستند دوره میگذارد و از همه چیز آن پدرسوخته ها دفاع میکند. یک روز میگوید این پدرسوخته ها از پروژه های اتمی شان هدفهای صلح طلبانه دارند. حالا هم آمده در همین لندن خودمان جلسه گذاشته و از داشتن بمب اتمی آخوندها دفاع کرده و گفته
"اگر آمريکا از اين نگران است که ايران با دست يافتن به سلاح هسته ای منطقه را به آتش بکشد، بايد بداند که اين خطر هم اکنون هم در منطقه به وجود آمده است.خانم عبادی به پاکستان اشاره کرد که به گفته وی مسلمانانش بنيادگراتر از مسلمانان ايرانند، رئيس جمهور آن با کودتا و نه از راه انتخابات روی کار آمده و در عين حال بمب اتمی هم دارد.او گفت: "فرق ايران و پاکستان اين است که پاکستان دوست و فرمانبردار آمريکاست اما ايران نمی خواهد از آمريکا فرمانبرداری کند"
از شنیدن این حرفها چشمهایم از تعجب گرد میشود. جرات نمی کنم چپ چپ نگاهش کنم. بیم آن دارم که عصبانیتش بیشتر بشود و کار دستش بدهد. سنی ازش گذشته. جای پدر ماست و رعایت حالش را باید کرد. آرام میگویم:
-همین مشدی جان همین!! از شما بعیده. درسته که شما جوانیاتون توده ای بوده اید اما ماشاء اله سالهای سال است که دیگر آدم حسابی هستید مشدی جان. الهی قربان آن دستهای پینه بسته تان بروم. اینها که حرفهای بدی نیستند. با همه حزب الهی بودنش بد هم نگفته است . خوب پاکستان بمب دارد. رئیس جمهورش هم باباقوری است و تیپش هم مثل انتر است. انتخاب هم نشده و به زور به مردم چپانیده شده. یعنی در واقع خودش را چپانیده به پاکستانی های مادر مرده. مسلمانانش هم اونقده بنیادگرایند، اونقده بنیادگرایند که نگو و نپرس. تازه ولی فقیه هم ندارند. شورای نگهبان هم ندارند. حزب فقط حزب اله هم ندارند. بزرگان و آزادیخواهانی نظیر آیت اله رفسنجانی خالق پروژه های عظیمی نظیر قتلهای زنجیره ای که حتی حاضر شده به دخترش اجازه دوچرخه سواری بدهد هم ندارند. در عوض رئیس جمهور ما انتخاب شده. تازه در سه مرحله هم انتخاب شده. یکبار شورای نگهبان انتخابش کرده. بعدش ولی فقیه انتخابش کرده. بعدش حزب اله انتخابش کرده. بابا قوری هم نیست. خوش تیپ هم هست و هیچ شباهتی به میمون ندارد. دور سرش هم نور دارد. اگه یه خورده هم قدش بلندتر بود میشد جای آلن دولون توی فیلمهای فرانسوی بازیش داد. خوب این حرفها کجاش ایراد داره مشدی جان. از آن گذشته.....
حرفم را قطع میکند. عصبانی شده. دیدی چطور شد؟ نکند خدا نکرده این زن باعث سکته مشدی جان ما بشود. خدا لعنتش کند. یعنی خدا لعنت کند این اروپایی های نامرد را که اونجوری این زن را به اسم حقوق بشر و صلح و اصلاحات به ما چیز کردند. دست مشدی را میگیرم و صورتش را می بوسم. میگویم:
مشدی جان قربانت بروم شوخی کردم. بر خمینی دجال لعنت که همه این آتیشا از گور اون بلند میشود. آرام باش خواهش میکنم.
میگوید:
- آخر آقاجان این زن فکر کرده است با قبیله کورها طرف است. خاک بر سر اونهایی که توی اون جلسه نشسته بودند و جواب این حرفهای مفت را ندادند. یکی پیدا نشد که به او بگوید خر خودتی و هفت جد و آبادت. حکومت پاکستان دیکتاتوری نظامی غیر مذهبی است. ولی فقیه هم ندارند. شورای نگهبان دایناسورها هم ندارند. مسلمانان بنیادگرایش هم نقشی در حکومت ندارند. از آن گذشته اونها به این بهانه بمب اتم ساختند که کشور همسایه شان که سالهاست با آنها در گیری و جنگ دارند؛ یعنی هند، بمب اتم دارد. آنها کی خواسته اند که رهبر جهان اسلام بشوند و اسرائیل را از روی نقشه جغرافیا پاک کنند. از همه اینها مهمتر اینکه اونها و هندیها و بقیه هم بیخود بمب اتم دارند. باید بمب اونها را هم ازشان گرفت.
میگویم مشدی جان دمت گرم. خونت را کثیف نکن. حالا این خانم یک شکری خورده. حرفهای ایشان را هم بگذار به حساب یک جناحی از رژیم. جایزه صلح و حقوق بشر را ولش کن.
میگوید: راست میگویی آقاجان اینها همه از بدشانسی ما مردم ایران است. جایزه و پولش را خانم میگیرد بدبختی اش را مردم باید تحمل کنند. خاک برسر این دنیا.
حق دارد مشدی. خاک بر سر این دنیا که حقیقتا شده است دنیای نامردی.
برای دیدن دیگر نوشته های حسین پویا به وبلاگ زیر بروید
http://hosseinpooya.blogspot.com/

Thursday, June 01, 2006

ما ایرانیا همه مون "حکیم باشی" هستیم


حسین پویا
اول جون 2006

ما ایرانیا همه مون "حکیم باشی" هستیم!!

بینندگان عزیز تا یکساعت دیگه با ما باشید در برنامه میزگرد سیاسی هفته تلویزیون "صدای آمریکا". مهمان امروز ما آقای دکتر "د- ج" هستند. ایشان تا اونجایی که بنده میدونم متخصص علم جامعه شناسی هستند و در همین رشته هم در یکی از دانشگاه های اروپا تدریس می کنند. با اینحال ازشون تقاضا می کنم که خودشون هم در این مورد توضیح بدن. ضمنا بفرمایید که در رشته های دیگر نظیر وسایل ارتباط جمعی و امور اقتصادی هم تخصصی دارید یا فقط تخصصتون در زمینه جامعه شناسی است؟ خواهش میکنم
دکتر- عرض کنم اجازه بدین ابتدا خدمت بینندگان شما سلام عرض کنم. همانطور که فرمودید بنده درجه ی دکترای خودم رو در رشته جامعه شناسی از دانشگاه لندن گرفته ام و در حال حاضر هم در یک دانشگاه مشغول تدریس جامعه شناسی هستم. در هیچ رشته دیگری تخصص ندارم البته خوب در حد مطالعات روزانه مثل خواندن روزنامه و دیدن برنامه های تلویزیون در جریان مسائل دیگر هم قرار میگیرم.
مجری- آقای دکتر ضمن تشکر از حضورتون در این برنامه اجازه بفرمایین اولین سوالم رو خدمتتون بگم. عرض می کنم که موضوع جالبی که بین ما ایرانیان رایج است اینکه هر موضوعی را ما به بحث میگذاریم، از موضوع اقتصادی و یا اجتماعی و غیره بسیاری هموطنان زنگ میزنند و اظهار نظرهای قاطع می کنند. مثلا وقتی صحبت مردم داخل و مسائل اجتماعی شون میشه دوستان زنگ میزنند و هم نظر میدن و هم نسخه می پیچن و جالب هم این است که گاهی اوقات این نسخه ها با همدیگر تضادهایی دارند که آدم گیج میشه. میخواستم نظر شما رو در این مورد بپرسم.
دکتر- عارضم به حضور شما که جامعه ما جامعه ایست در مرحله قبل از مدرنیزم و در حقیقت جامعه ایست سنتی. در چنین جوامعی پدیده ای وجود دارد به اسم حکیم باشی.
مجری – منظورتون اون ضرب المثلی است که میگه حکیم باشی رو دراز کنید؟
دکتر - نخیر. الان توضیح میدم. در قدیم که هنوز علوم اینقدر شعبه های مختلف پیدا نکرده بودند مثلا در رشته پزشکی، یک نفر که دکتر میشد و یا در واقع میشد حکیم باشی، در همه زمینه های علم پزشکی اظهار نظر میکرد و به اصطلاح مریض میدید. هم دندانپزشک بود، هم شکسته بندی میکرد و هم طب داخلی و چشم پزشکی میکرد. اما در جوامع مدرن خوب در همین علم پزشکی هرکس مریض خودشو می بینه و دندانپزشک در کار چشم پزشک دخالت نمیکنه و دکتر داخلی کاری به جراحی استخوان نداره. هموطنان ما هم که هنوز از این فرهنگ خلاص نشده اند همه حکیم باشی هستند و در هر زمینه ای حتی بدون اینکه چند کتاب در اون زمینه خوانده باشند، اظهار نظر می کنند. هونطور که عرض کردم بعضی هموطنان که در زمینه موضوع مورد بحث هیچ تخصصی ندارند و حد اکثر در حد مطالعات روزانه مثل خواندن روزنامه و دیدن برنامه های تلویزیون در جریان مسائل قرار میگیرند، با حق به جانبی به خودشون اجازه میدن در همه زمینه ها نظر بدن. بعضی هم که در رشته خاصی مثلا همین جامعه شناسی تخصص دارند و فکر میکنند همین به اونها صلاحیت میده که در زمینه های دیگر هم اظهار نظر قاطع بکنند. که خوب باید این را ما یاد بگیریم که هرکس در رشته ای که تخصصش رو داره حکم کنه و اظهار نظره کنه.
مجری – متشکرم از پاسخ جامعی که دادید. قربون دهنتون. سوال دوم من اینست که ....
دکتر - ...............انقلاب نارنجی............دموکراسی........شورش خونین و کور ........
...........
مجری - سوال دهم در زمینه اقتصاد است. بفرمایید که راه حل بیرون رفتن رژیم از مشکلات اقتصادیش چیه؟
دکتر - عرض کنم که به نظر بنده رژیم می بایستی ارز رو از حالت یک بعدی و بی هویتی در آورده و به حالت ...........میشود.
مجری – سوال بعدی در مورد مسئله هسته ای رژیم است. هموطنی پرسیده اند به نظر شما به لحاظ فنی داشتن نیروگاههای آب سنگین با نیروگاههای آب سبک چه تفاوتی دارد و کدامیک برای کشور ما متناسب است؟
دکتر- عرض کنم که نیروگاههای آب سنگین در واقع آبشون سنگینه یعنی مقداری گل و لای توش هست. که باعث میشه ته نیروگاه معلوم نباشه. همین سنگینی آبشون خودش باعث میشه که ...........باشد.
مجری – متشکرم. وقتمون داره تموم میشه آقای دکتر و فقط میرسیم به یک سوال دیگه جواب بدیم. هموطنی پرسیده اند که اگر آمریکا بخواهد به ایران حمله نظامی بکند در مرحله اول چیکار باید بکند و چه تعداد سرباز نیاز دارد. ضمنا بفرمایید که فرق بین موشک کروز با تانک تی 72 از نظر نظامی چیه و هرکدام در چه مرحله ای به کار برده میشود؟
دکتر- ضمن تشکر از شما و این دوست سوال کننده باید عرض کنم که اولا موشک و تانک و این چیزا همه شون جزو ادوات جنگی به حساب میان و خوب بر اساس اطلاعات بنده در یک جنگ کلاسیک حتما از اونا استفاده میشه. ضمنا در یک حمله نظامی از نظر استراتژیکی ....................است.
مجری – متشکرم از حضور شما در این برنامه. نکته ی مربوط به حکیم باشی تون واقعا جالب و آموزنده بود. باز هم تشریف بیارید.
دکتر – بنده هم متشکرم. به امید دیدار.

برای خواندن نوشته های حسین پویا به وبلاگ زیر مراجعه کنید.
http://hosseinpooya.blogspot.com/

Monday, May 29, 2006

یک بوش در این جهان بود بس!!

حسین پویا
29 می 2006

!!
یک بوش در این جهان بود بس!!
رفته ست شبی خود خمینی
گویا به سراغ دیک چینی
با او برود به خانه ی بوش
قایم بشود میان پستوش
آنجا به کمین بوش بوده
تا بوق سحر خموش بوده
در زیر قباش بسته با نخ
یک نامه یی از رئیس دوزخ
بنوشته در آن به خط میخی
ای بوش بزن به خویش سیخی
یک دفعه بیا برای خنده
خود را بگذار جای بنده
ای بوش به جان پدرت بوش
ایندفعه بکن به حرف من گوش
یک هفته مرید سیدعلی باش
فکری بکن از برای درداش
کلتی بفرست و کیک بهرش
خنثی بنما به لطف، زهرش
یک نامه بده برای کوسه
بفرست براش چند بوسه
یک چک بفرست بهر مصباح
او را بنما به خویش همراه
زنهار ز احمدی حذر کن
بر چهره او کمی نظر کن
این مرد اگر بیاید اینجا
میگم که بیاد دوباره دنیا
این مرد بود امید بنده
هرچند شده اساس خنده
ای بوش ترا به جان آقا
درگیر نشو با این الاغا
اینها همه شون امید مایند
زود است که نزد ما بیایند
اینها اگه در جهان بمانند
دنیا رو به آتیش بکشانند
بگذار که اسب خود بتازند
یک دوزخ دیگری بسازند
در یک جریان هسته مانی
ویران بکنند یک جهانی
ما را بکنند شاد و خندان
پس دوزخ ما شود دوچندان
چون بوش بخواند نامه اش را
از خنده درید جامه اش را
فرمود به آن امام راحل
خود منزل توست بنده منزل
من نوکر آن رئیس سرکار
این نامه مرا نمود هوشیار
اما چه کنم که بنده بوشم
خود موشک و بمب میفروشم
من بمب اتم زیاد دارم
صد نوکر با سواد دارم
یک بوش در این جهان بود بس
هرگز نرسد به گرد ما کس
اینها همه را ببر تو باهم
در خدمت خویش، در جهنم
وبلاگ حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/

Saturday, May 27, 2006

چرا سرگاوها پائین است؟

جک روز
طنز ازم.دانا
!رييس سازمان آموزش وپرورش استان اصفهان : به دانش آموزان ياد بدهيد که چرا سر گاوها پايين است!
نثر ما: بر اساس اخبار رسيده براتي رييس سازمان آموزش وپرورش استان اصفهان در جمع شورای اداری آموزش وپرورش استان اصفهان گفته:بايد در مسير آموزشي خود تغيير وتحول ايجاد نماييم . مثلا بايد به دانش آموزان آموزش دهيم که چرا سر گاوها هميشه پايين است؟وی در ادامه مطلب خود گفت شما مديران آيا مي دانيد چرا کله گاوها هميشه پايين است؟ براي اينست که قوم يهود گوساله پرست شدند که معروف به گوساله سامری مي باشد از آن موقع گاوها خجالت مي کشند وسرهای خود را به پايين مي اندازند
معلم : بچه جان چرا سرگاوها همیشه پائین است ؟
بجه : درست یادم نیست مثل اینکه چون قوم یهود فلسطین را اشغال کردند و یا شاید هم چون آمریکا شیطان بزرگ شد. شایدهم چون آمریکا نمی گذارد که ما انرژی هسته ای داشته باشیم. ولی بابا م میگوید همه مشکلات زیر سرآخوند هاست
!!!

نامه سگ زرد


نامه سگ زرد
هادی خرسندی

يک نامه نوشته سگ زردي به شغالي
گفته است برادر تو چرا زير سؤالي؟
دنيا همه از جور و جفاي تو بنالد
يک جاي جهان نيست تهي از نک و نالي
اطفال زمان را تو پدرسوخته،
لولوزائوي زمين را تو پدرسوخته، آلي
از صلح گريزاني و با جنگ رفيقي
از صبح الي شام به دنبال جدالي
با دست تو شد بي پر و بي بال کبوترو
ز همت تو جغد گرفته پر و بالي
در حبس تو هستند چه مردان و چه زنها
با جان و دل روشن و افکار زلالي
پستي و پليدي و طرفدار جنايت
حيوان جديدي، بشر رو به زوالي
چنگيز گر امروز نظاره گر ما بود
در قتل و جنايت به تو ميداد مدالي
***
وقتي پرزيدنت سگ زرد چنين گفت
پاسخ نگرفت از پرزيدنت شغالي
گفتند که او وقت اراجيف ندارد
هرچند خودش هست اراجيف خصالي
القصه چنين طعنه زده ديگ به ديگي
گفته است تو بيچاره چرا رنگ زغالي
در نامه خلاصه، کنه اي گفته به ساسي
کاي ساس تو از خون خلايق سرِ حالي!
آنکس که رکوردش زدن تيرخلاص است
گفته به رقيبش که پي قتل و قتالي
***
گفتم ز شغال و سگ و ترسم که برنجند
سگها و شغالان ز چنين ضربِ مثالي
گويم که بلانسبتِ سگها و شغالان
گر بردمشان قاطي اينگونه رجالي
هم معذرت از قاطر و گوساله و غيره
گر بر دلشان هست ز من رنج و ملالي
***
هادي! عصبي هستي و طنزت شده دشنام
خونسرد و قوي باش و برو راه کمالي
در رابطه با بازي ايام، نزن ج
اهرچند نه روئين تن و نه رستم زالي
با همت مردم برهد مملکت از بند
گر صبر کني ششصد و هفتاد و سه سالي!
لس آنجلس – 24 ارديبشت 85

Saturday, May 20, 2006

معجزه

معجزه!!!
طنز از م. دانا
فردا نيوز : كتاب «احمدي نژاد، معجزه هزاره سوم» به قلم فاطمه رجبي همسر غلامحسين الهام رئيس دفتر رئيس جمهور در روزهاي آينده وارد بازار كتاب خواهد شد. به گزارش خبرنگار «فردا» اين كتاب كه در ستايش ششمين رئيس جمهور ايران نگاشته شده، در حال آماده سازي و اخذ مجوز از وزارت ارشاد است. فاطمه رجبي از نويسندگان هفته نامه يالثارات الحسين است و در اين كتاب اعتقادات و استدلالهاي خود را براي اينكه ثابت كند احمدي نژاد معجزه هزاره سوم كره زمين است بيان كرده است.

به نظرما نه تنها معجزه هزاره سوم کره رمین است که معجزه همان سال های اول کره زمین هم هست!!
و بعد از خلقت او شیطان رو کرد به خداوند عزوجل و پرسید : معجزه ای که میگفتی همین بود؟؟؟ خداوند قاه قاه خندید و گفت : چند هزارسالی صبرکن وقتی اولین نامه اش را به جورج بوش نوشت حرف مرا خواهی فهمید. خداوند درحالیکه خودش از خنده ریسه رفته بود به شیطا ن گفت . توچرا همه اش فکرمیکنی که معجزه یعنی بهترین و زیباترین . . کمی هم به نقطه مقابلش فکرکن.
شیطان گفت : فتبارک الله احسن الخالقین . پروردگار ا تنها خودت میفهمی چه میگویی و بس!
ازکتاب غرایب المخلوقات و عجایب الموجودات

نامه احمدی نژاد به پاپ بندیکت شانزدهم


نامه احمدی نژاد به پاپ بندیکت شانزدهم

طنز از م. دانا


پاپ بندیکت عزیزم . جانم فدای مسیح باد و فدای تو وبقول ایرانی ها چاکرت و غلام خانه زادت هم هستم . یک علتی که من با تو رابطه ای صمیمانه دارم این است که تو یهودی نیستی . و مثل آن یکی پاپ چیززیادی درمورد هولو کاست نگفته ای و حس ششم من میگوید که مثل من اصلا به آن شک داری . و اما برویم سرموضوع اصلی
امروز که دارم این نامه را مینویسم باز چند نفر به دروغ مسیحی شده اند و چون من معتقدم که این مسیحی های دروغین که صد البته هم پدرشان و هم مادرشان و جد و آباء شان مسلمان بوده اند و حالا خودشان تصمیم گرفته اند که مسیحی بشوند ( که به نظر ما خلاف مسیحیت است و هیچ مسلمانی حق مسیحی شدن ندارد) اول از همه خواستم که اجازه بگیرم و این مسیحی شده هایی را که گرچه غسل تعمید هم گرفته اند ولی میدانم که تو هم مثل من با اینها مساله و مشکل داری چون زمان محمد پیغمبر ما هم اجداد اینها اول مسیحی بودند و بعد اینها مرتد شدند و مسلمان شدند و تو حتما بیشترازمن اینها را خطاکار میدانی . به این خاطر دستورداده ام که به خاطر رضای خاطر تو دستگیرشان کنند وبه خاطرمرتد شدن اعدامشان کنند.
دوم اینکه چون شما مومن با ارزشی هستید و حتما خدا شناس هم هستید خواستم بگویم اینهمه که خدا را دوست داری چرا نمی آیی ایران ؟ یک سفر اگر به ایران میکردی نان من درروغن کرمانشاهی بود. کاش میآمدی و با نان وشراب همه ما را تقدیس میکردی . و به این جورج دبلیو نشان میدادی که ما را به آدم بودن بودن قبول داری .
ولی نکته اصلی که خواستم درموردش برایت بنویسم. داستان ازدواج این پسرهای ما با دخترهای مسیحی است . دردین ما قانون است که دختر مسیحی را میشود عقد کرد به شرطی که یواش یواش تحت تاثیر شوهرش مسلمان شود و نماز و روزه راست راستکی بخواند. ولی میدانی که زمانه عوض شده است و دیگر هیچ دختری گوشش به هیچ مردی و هیچ زنی گوشش به هیچ شوهری بدهکار نیست . مشکل جدی ما این است که این روزها به جای اینکه مردها زنها ی مسیحی را مسلما ن کنند . زنهای مسیحی مرد ها ی مسلمان را مسیحی میکنند. البته این نه به خاطر خدا و مسیح و این قضایا . بلکه به خاطر رفتن به کشورهای استکباری است . کلیساهای شما از این مسیحیان قلابی پناهنده حمایت میکنند. من فقط میترسم که همه جوانان و حتی پیران کشور من به شوق سرزمین های موعود مسیحی بشوند. ازتو فقط یک خواهش دارم و آنهم این است که دستوری بدهی که اولا هیچ مسلمانی حق مسیحی شدن ندارد و ثانیا هیچ کشور غربی حق پذیرفتن مسیحی ازایران را ندارد و ثالثا هیچ کلیسایی حق کمک به مسیحیان آمده از ایران را ندارد. حتی اگر هم لس ( بی خانه) بشوند و یا اسکویجی کید ( شیشه شور).
و اما نکته چهارم که اصلا من به خاطر آن خواستم مزاحمت بشوم این بود که من دارم تقلید پیغمبر اسلام را میکنم . لابد خبرداری که او بعد از فتح مکه شروع کرد به نامه نوشتن به پادشاهان ایران و روم و اتیوپی و اینها. حالا من البته تلاش میکنم که این کاررا دوباره بعد از هزار و چهار صد سال تکرا ر کنم. ولی مردم میگویند من هنوز به دوران پیغمیر نرسیده ام یعنی عقب تر هستم. برخی میگویند که اساسا هنوز تکامل بیولوژیک را از سرنگذرانده ام و خیلی باید صبر کنم. نظر شخص تو چیست؟ آیا رابطه ای با مسیح داری که اگر خودت هم نمیدانی به او بگویی که خودش جواب بدهد و یا از محمد برایم سئوال کند؟ میدانی بندیکت عزیز . من یک هاله نوردارم که شبها اتاق خوابم را روشن میکند و آنقدر روشنی اش زیاد است که خوابم نمی برد . بعد بلند میشوم میروم بیرون . که نورکمتر بشود . این روزها چشم هایم ضعیف شده اند و هربار شماره عینکم بالاترمیرود. ولی هرچه کردم نه با خدا توانستم تماس بگیرم و نه با پیغمبر . فعلا فقط با این آقای مصباح تماس دارم . و او البته ازطریق چاه جمکران با امام زمان مرتب بحث و فحص میکند و تصمیم گیریهای مشکل را به ایشان اطلاع میدهد . مثلا همین مبارزه با بی حجابی و رفتن زنها به استادیوم ورزشی که من نسنجیده و ازروی سادگی دستورش را دادم و ایشان با امام زمان چک کرد که ایشان مخالفت کرده بودند .
بگذریم. من خواستم تو یک کمکی به من بکنی . چون این نامه ها را دارم سریا لی مینویسم .و تا حالا فقط شماره اولش که به جورج بوش بود از کتاب های هاری پاتر هم بیشتر سروصدا کرده است ولی از تو چه پنهان ، بین خودمان باشد این نامه ها فعلا به عنوان یک راه حل خیلی اورژانس برای مسایل ایران ازطرف رهبر معظم ما دربرنامه قرار گرفته است . و چون هرنامه ای 50 یا 0 6 صفحه خواهد بود به این خاطر روزها و ماه ها هم نوشتن اش و هم خواندنش و هم تجزیه و تحلیلش طول خواهد کشید و چون کسی هم چیزی از این نامه ها سرد رنمی آورد علی القاعده هزاران تحلیل گر سیاسی درمورد آن نظر خواهند داد و زمان زیادی را برای ما میخرندو زمان برای ما میدانی که الان گران تراز طلا است . درحقیقت راستش را بگویم این نامه ها مثل قصه های هزارویکشب میماند و منهم دارم نقش شهززاد قصه گو را بازی میکنم . تا این نامه ها تمام بشود ما کار خودمان را کرده ایم و دشمن را به خواب برده ایم . حالا اینها را به کسی نگو. چون تو آدم مومنی هستی آنرا افشا کردم . خواستم بپرسم فکر میکنی بعدیش را به ژاک شیراک عزیز بنویسم یا به آ ن تونی بلر بی همه چیز؟؟ کدامیک دراولویت هستند. هرچند که باید به آن زن آلمانی هم بنویسم و این از همه سخت تراست . نمیدانم اگر محمد پیغمبر ما الان بود آیا هرگزبه یک زن نامه مینوشت؟ نظر تو چیست ؟ بهتر نیست به جای زن آلمانی به یک مرد ازقبیله بو آ بوآ بنویسم ؟ مطمئن هستم که مفید ترخواهد بود. این قبیله باید که درآمازون باشد یا درآفریقا ولی هرچه باشد روسا یشان زن نیستند و مخاطب نامه ها یک آدم خواهد بود . خب بندیکت عزیز سرت را درد نمی آورم . باید بروم به یک استان دیگر و سخنرانی تازه ای بکنم. حتما خبر سخنرانی جدیدم را درهمه مطبوعات غربی خواهی خواند. چون حرف هایی که من میزنم معمولا همه جا را به هم میریزد. اب و ابن و روح القدس یار ت باشند . گرچه اینها کفر هستند و اگر اینجا بودی معلوم نبود که علماء چکارت میکردند ولی فعلا لازم است با هم دوست باشیم. و راستی یک چیز دیگر . آقای جنتی پیشنهاد داده است که نامه های مرا درکتاب های درسی بگذارند. ولی خودم میخواهم مثل کتاب های هاری پاتر بشوند وازرویشان فیلم تهیه کنند. نظرتو چیست؟ و راستی آیا به نظرتو درمورد این هاله نور هم درنامه ها بنویسم؟ جواب نامه ام را زود بنویس که منتظرم . با آرزوی جلجتا و تاج خار و صلیب .برای تو دوست مومن و با نفوذ. راستی اگر واتیکان به انرژی هسته ای نیاز داشت یادت نرود که خبرم کنی.
چاکرت . داداش محمود